ات نقش عمیقی کشید و روی زمین سرد نشست و سرشو داخل دستاش

ا/ت نقش عمیقی کشید و روی زمین سرد نشست و سرشو داخل دستاش گرفت اما صدا تقه توجهشو جلب کرد، صدایی گفت :خوش اومدی به جهنم تازه وارد
تا خواستم جوابشو بدم صدایی متفاوت تر امد
:برای چی افتاده زندان
«معلومه دیگه یه آلمانی آزادی خواه دیگس
اما دیگر فرصت نداد
ا/ت:آزادی؟ برای آلمان چرا که نه!
صحنه دوم:
تهیونگ لباس خودشو با لباس سرهنگی و نشان طلایی خودش به نمایش دراومد، داشت بارون میبارید و چادر ها خیش شده بودند
روی صندلی نشست و نگاهی به پرونده زندانی ها و سربازا انداخت که یه سرباز پایین رتبه وارد شد چند پرونده جدید داشت
تهیونگ :اینا چین؟
سرباز احترام نظامی گذاشت :از جناب فرانک رسید پرونده زندانی های جدیده، یه پیام هم داشت که پرونده زندانی 34 رو خوب بررسی کنید
تهیونگ :بسیار خب بزارش روی میزم
سرباز کاری که بهش گفته شده بود رو انجام داد
تهیونگ نگاه سریعی به پرونده کرد! ا/ت؟ یه آلمانی نادون دیگه
نه سرباز نه جاسوس فقط یه کارگر ساده ابجو فروشی
پرونده به سمت میز پرت کرد و چشماشو بست
تهیونگ :حوصله سر بره . .
تو همین وضعیت آیرون وارد چادر تهیونگ شد با خودش چند بطری مشروب اورده بود، سمت میز اومد و توجه اش به پرونده اومد
آیرون:فرمانده خیلی دنباله اینه سرهنگ تهیونگ، بهتره بهش بیتشر توجه کنی
تهیونگ:بیخیال داداش اون فقط یه المانی ساده ابجو فروشه چه خطری میتونه داشته باشه؟ اونم تا جایی که به گوش فرمانده رسیده؟ مسخره اس
تهیونگ واقعا به فکر فرو رفته بود چرا انقدر بهش توجه میکردن!
آیرون:یاا یه ادم معمولی نیست بالا دستی ها میگن دردسره ، نقشه فرانک رو اون خراب کرد
تهیونگ :مهم نیست به زودی به زندان مرکزی اعتراضی ها فرستاده میشه
اما از سرنوشت خبر نداشت، درسته، خیلی از تفکر های تهیونگ باعث عوض شدن مسیر دوتاشون شد اما...
ⓟⓐⓡⓣ③
دیدگاه ها (۶)

از دور صدای اسب هایی که میتازیدن تا برنده بشن تا اینجا شنیده...

PART

باورم نمیشه قشنگام...هنوز یه هفته نشده....هفتادتایی شدنمون م...

⁶⁴ا/ت با احساس سنگینی پلک‌هایم به آرامی باز کردم و از خواب ب...

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط