رمان دورترین نزدیک
#پارت_171
رادوینم لبخند زد: اره شیدا! همونی ک شبو روز دنبالته تعقیبت میکنم نمیدونم هدفش چیه و از تو چی میخواد میتونس سراغ خیلیا بره اما نمیدونم چرا تو! ولی اینو بدون شیدا توکار قاچاقه سردسته م دارن ولی نمیدونیم دقیقا!
ماهور عصبی به حرفای رادوین گوش میکرد
_الان یعنی رسما بدبخت شدیم؟
رادوین: خب ما اینجاییم که کمکتون کنیم و شماهم به ما کمک کنید! زندگی شما خراب نمیشه و ماهم یه باندو متوقف میکنیم!
البته اگه ماهور خان یکم با ارامش برخورد کنن! دو روز میتونید فک کنید اگه خواستید باما همکاری کنید بهمون اطلاع میدید! فعلا که ماهور خان عجله دارن برن خونه!
ماهور با اخم نگاش کرد
از اینهمه پررویی رادوین خندم گرفته بود! خیلی جوونم بودن
+خب اگه بخوایم قبول کنیم باید چیکار کنیم؟!
رادوین: بهتون اموزش میدیم و اسلحه و ... در ضمن محض اطلاع اونموقع شما دوتا باید صیغه کنید!
دوتامون متعجب نگاش میکردیم!
رادوین: چیه خب؟! میدونم همینجوریش باهم همخونه اید! ولی باید برای اینکار یه محرمیت باشه بینتون! ماهور اخماتو وا کن چیه میخوای بجا شیدا بیا منو بزن!
ماهور سکوت کرد رادوین اومد نشست کنارش : پسر میخوایم کمکتون کنیم خو یکم بخند دلم خوش شه! امیدوارشم بهت
_زور نزنید،مود عادیشه
رادوین: ولی ما خنده های قشنگی دیدیم ازتون!
+شما مارو تعقیب میکنید!؟
رادوین: لحظه ب لحظه!
ماهور ابروهاشو داد بالا
رادوین بالا رو نگا کرد: بجز اتاق خواب!
ماهورم خندید
این منو یاد بچه های خودمون مینداخت رفتارش خیلیدوستانه بود بر عکس جدیت اولش!
+میتونیم بریم؟
روشنک:اره، فکراتونو بکنید! مراقب خودتون باشید
بلند شدیم رادوین دستشو دراز کرد ماهور باهاش دست داد
رادوین منظوردار گفت: شب خوش!
_مطمئنید پلیس هستین؟!
رادوین: قراره دوست باشیم اگه ماهور یهو وسطش قورتمون نده! بهم نیاز داریم
ازشون خدافظی کردیم رادوین شمارشو داد به ماهور
یکم عصبی بود! داشتم به کل این ماجرا فک میکردم!
ماهور سکوت کرده بودو با سرعت رانندگی میکرد اخمش درست مث روز اولی ک دیدمش! خوبه حالاهنوز چیزی نشده که! بااعصاب خوردی ازماشین پیاده شدودروکوبیدرفتیم تو سالن نشستم رو کاناپه اونم عصبی راه میرفت
معلومه دردش فقط خلافکار از اب در اومدن شیدانیست!بحث صیغه س این پسرهیچ حسی به من نداره!
من سه ساله دوسش دارم!سه ساله بی هیچ توقعی بی هیچ امیدی ازطرف این باز مث دیوونه هادوسش دارم!بخاطرش هر کاری میکنم اما اون...
خب زور که نیست ترانه! نمیخواد دوست نداره شاید اینکارا همش یه بازیه! ی وقت گذرونی! خودت احمق بودی
بی اختیار اشکم در اومد
ماهور کنارم وایساده بود عصبی نگام میکرد ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #خاص #عاشقانه #عشق #تنهایی #تکست
رادوینم لبخند زد: اره شیدا! همونی ک شبو روز دنبالته تعقیبت میکنم نمیدونم هدفش چیه و از تو چی میخواد میتونس سراغ خیلیا بره اما نمیدونم چرا تو! ولی اینو بدون شیدا توکار قاچاقه سردسته م دارن ولی نمیدونیم دقیقا!
ماهور عصبی به حرفای رادوین گوش میکرد
_الان یعنی رسما بدبخت شدیم؟
رادوین: خب ما اینجاییم که کمکتون کنیم و شماهم به ما کمک کنید! زندگی شما خراب نمیشه و ماهم یه باندو متوقف میکنیم!
البته اگه ماهور خان یکم با ارامش برخورد کنن! دو روز میتونید فک کنید اگه خواستید باما همکاری کنید بهمون اطلاع میدید! فعلا که ماهور خان عجله دارن برن خونه!
ماهور با اخم نگاش کرد
از اینهمه پررویی رادوین خندم گرفته بود! خیلی جوونم بودن
+خب اگه بخوایم قبول کنیم باید چیکار کنیم؟!
رادوین: بهتون اموزش میدیم و اسلحه و ... در ضمن محض اطلاع اونموقع شما دوتا باید صیغه کنید!
دوتامون متعجب نگاش میکردیم!
رادوین: چیه خب؟! میدونم همینجوریش باهم همخونه اید! ولی باید برای اینکار یه محرمیت باشه بینتون! ماهور اخماتو وا کن چیه میخوای بجا شیدا بیا منو بزن!
ماهور سکوت کرد رادوین اومد نشست کنارش : پسر میخوایم کمکتون کنیم خو یکم بخند دلم خوش شه! امیدوارشم بهت
_زور نزنید،مود عادیشه
رادوین: ولی ما خنده های قشنگی دیدیم ازتون!
+شما مارو تعقیب میکنید!؟
رادوین: لحظه ب لحظه!
ماهور ابروهاشو داد بالا
رادوین بالا رو نگا کرد: بجز اتاق خواب!
ماهورم خندید
این منو یاد بچه های خودمون مینداخت رفتارش خیلیدوستانه بود بر عکس جدیت اولش!
+میتونیم بریم؟
روشنک:اره، فکراتونو بکنید! مراقب خودتون باشید
بلند شدیم رادوین دستشو دراز کرد ماهور باهاش دست داد
رادوین منظوردار گفت: شب خوش!
_مطمئنید پلیس هستین؟!
رادوین: قراره دوست باشیم اگه ماهور یهو وسطش قورتمون نده! بهم نیاز داریم
ازشون خدافظی کردیم رادوین شمارشو داد به ماهور
یکم عصبی بود! داشتم به کل این ماجرا فک میکردم!
ماهور سکوت کرده بودو با سرعت رانندگی میکرد اخمش درست مث روز اولی ک دیدمش! خوبه حالاهنوز چیزی نشده که! بااعصاب خوردی ازماشین پیاده شدودروکوبیدرفتیم تو سالن نشستم رو کاناپه اونم عصبی راه میرفت
معلومه دردش فقط خلافکار از اب در اومدن شیدانیست!بحث صیغه س این پسرهیچ حسی به من نداره!
من سه ساله دوسش دارم!سه ساله بی هیچ توقعی بی هیچ امیدی ازطرف این باز مث دیوونه هادوسش دارم!بخاطرش هر کاری میکنم اما اون...
خب زور که نیست ترانه! نمیخواد دوست نداره شاید اینکارا همش یه بازیه! ی وقت گذرونی! خودت احمق بودی
بی اختیار اشکم در اومد
ماهور کنارم وایساده بود عصبی نگام میکرد ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #خاص #عاشقانه #عشق #تنهایی #تکست
۱۵.۵k
۰۵ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.