رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ماهور
#پارت_۱۷۰
صدای ماندانا خانوم که با پدرومادر سامی حرف میزد توجه مونو جلب کرد: کاش یکم به بچه هاتون ادب و احترام یاد میدادی شهربانو!
ماهور رفت سمتشون و منم نتونستم جلوشو بگیرم!
ملیس: جریان چیه!
سامیو صدا زدن پدرش پرسید جریان چیه
سامان:من بی احترامی نکردم! طرز حرف زدن زن عمو با ترانه خوب نیست! من خواهرم برام مهم تره تا این خانوم!
ماهور خواست چیزی بگه
مادرسامی دستشو بالا برد ماهور ساکت شد
شهربانو:ماندانا، تو به من مادری کردن یاد میدی؟ هیچکدومتوم به اندازه من مادر نبوده برا بچه هاش! تو از مادر بودن جز بدنیا اوردن دوتابچه چیشو میدونی؟!نه ماهور نه سامان نه سپنتاو ملیسایی که من بزرگ کردم بی احترامی بلد نیستن! اما طرف حقن و رک جواب میدن
ماندانا: تو برای نشون دادن خودت...
ماهور حرفشو قطع کرد
+نمیخواید تمومش کنید!؟
شهربانو نگاهی بهمون کرد: بچه ها میتونید برید! موضوع بین ماست شبتون بخیر! ماهور پسرم برو،لطفا
ماهور اجبارا سری تکون دادو بعد از خدافظی باهاش جلو چشمای بغض دار ماندانا خانوم سوار ماشین شد
+چی گفته بهت!
_هیچی!
+ترانه رو مخ من راه نرو
_فک میکنه میخوام تورو تور کنم به امید ی زندگی آنچنانی و تصاحب خیلی چیزا! نمیخوام قضاوت کرده باشم اما خیلی خودخواهه و فقط خودشو می بینه!
خندید +به منم همینو میگی همیشه!
_تو فرق میکنی! قبلا میگفتم!
+چه فرقی! منم حرفام همینا بود!
_توهم فقط بلد بودی دورو بریاتو خورد کنی اما الان نه!
+عوض شدم گویا
_خواهش میکنم!
دم در خونه متوجه ماشینی شدیم! این وقت شب!؟ ماهور وایساد و پسری اومد سمتمون
پسره زد به شیشه ماهور شیشه رو داد پایین
+بفرمائید!
پسر کارتی جلومون گرفت : سرگرد رادوین رادمنش ،باید باما تشریف بیارید!
ماهور سر تکون داد
+میشه با ماشین خودم بیایم
رادین: البته
پسره سوار ماشین شدو دنبالش راه افتادیم
_این وقت شب این چه معنی میده؟!
+نمیدونم! می فهمیم
دم یه خونه نگه داشتن متعجب پیاده شدیم که چشمم به دختری ک از ماشین رادوین بیرون اومد افتاد
دختره اومد طرفمون:سروان روشنک رادمنش همسر سرگرد!
اووه! رفتیم تو خونه
روشنک: بشینید!
+خب!؟
رادوین: یکم صبر داشته باش!
+تا اینجا صبر کردیم اومدیم!
رادوین:چرا انقد عجله داری بری خونه؟ و به من نگا کرد
روشنک خندید: رادوین!!
هردوشون زدن زیر خنده
منو ماهور همو نگا کردیم رادوین نشست جلومون:خب ماهور خان چخبرا؟! عروسی خوش گذشت؟!
ماهورم مث خودش ژست گرفت
+جای شما خالی! واسه این مارو نیاوردین قطعا!
رادوین:والا میخوام اون دختری که باهاش قرارداد بستی دردسر نشه برات!
متعجب پرسیدم _شیدا؟
روشنک: اره شیدا مهرپرور! خلافکارن!
ماهور با خنده + کی شیدا؟!...
چطور بود؟! پارتا و شخصیت ماهورمون😍
#دورترین_نزدیک
#خاص #جذاب #زیبا #شیک #بینظیر #قشنگ
صدای ماندانا خانوم که با پدرومادر سامی حرف میزد توجه مونو جلب کرد: کاش یکم به بچه هاتون ادب و احترام یاد میدادی شهربانو!
ماهور رفت سمتشون و منم نتونستم جلوشو بگیرم!
ملیس: جریان چیه!
سامیو صدا زدن پدرش پرسید جریان چیه
سامان:من بی احترامی نکردم! طرز حرف زدن زن عمو با ترانه خوب نیست! من خواهرم برام مهم تره تا این خانوم!
ماهور خواست چیزی بگه
مادرسامی دستشو بالا برد ماهور ساکت شد
شهربانو:ماندانا، تو به من مادری کردن یاد میدی؟ هیچکدومتوم به اندازه من مادر نبوده برا بچه هاش! تو از مادر بودن جز بدنیا اوردن دوتابچه چیشو میدونی؟!نه ماهور نه سامان نه سپنتاو ملیسایی که من بزرگ کردم بی احترامی بلد نیستن! اما طرف حقن و رک جواب میدن
ماندانا: تو برای نشون دادن خودت...
ماهور حرفشو قطع کرد
+نمیخواید تمومش کنید!؟
شهربانو نگاهی بهمون کرد: بچه ها میتونید برید! موضوع بین ماست شبتون بخیر! ماهور پسرم برو،لطفا
ماهور اجبارا سری تکون دادو بعد از خدافظی باهاش جلو چشمای بغض دار ماندانا خانوم سوار ماشین شد
+چی گفته بهت!
_هیچی!
+ترانه رو مخ من راه نرو
_فک میکنه میخوام تورو تور کنم به امید ی زندگی آنچنانی و تصاحب خیلی چیزا! نمیخوام قضاوت کرده باشم اما خیلی خودخواهه و فقط خودشو می بینه!
خندید +به منم همینو میگی همیشه!
_تو فرق میکنی! قبلا میگفتم!
+چه فرقی! منم حرفام همینا بود!
_توهم فقط بلد بودی دورو بریاتو خورد کنی اما الان نه!
+عوض شدم گویا
_خواهش میکنم!
دم در خونه متوجه ماشینی شدیم! این وقت شب!؟ ماهور وایساد و پسری اومد سمتمون
پسره زد به شیشه ماهور شیشه رو داد پایین
+بفرمائید!
پسر کارتی جلومون گرفت : سرگرد رادوین رادمنش ،باید باما تشریف بیارید!
ماهور سر تکون داد
+میشه با ماشین خودم بیایم
رادین: البته
پسره سوار ماشین شدو دنبالش راه افتادیم
_این وقت شب این چه معنی میده؟!
+نمیدونم! می فهمیم
دم یه خونه نگه داشتن متعجب پیاده شدیم که چشمم به دختری ک از ماشین رادوین بیرون اومد افتاد
دختره اومد طرفمون:سروان روشنک رادمنش همسر سرگرد!
اووه! رفتیم تو خونه
روشنک: بشینید!
+خب!؟
رادوین: یکم صبر داشته باش!
+تا اینجا صبر کردیم اومدیم!
رادوین:چرا انقد عجله داری بری خونه؟ و به من نگا کرد
روشنک خندید: رادوین!!
هردوشون زدن زیر خنده
منو ماهور همو نگا کردیم رادوین نشست جلومون:خب ماهور خان چخبرا؟! عروسی خوش گذشت؟!
ماهورم مث خودش ژست گرفت
+جای شما خالی! واسه این مارو نیاوردین قطعا!
رادوین:والا میخوام اون دختری که باهاش قرارداد بستی دردسر نشه برات!
متعجب پرسیدم _شیدا؟
روشنک: اره شیدا مهرپرور! خلافکارن!
ماهور با خنده + کی شیدا؟!...
چطور بود؟! پارتا و شخصیت ماهورمون😍
#دورترین_نزدیک
#خاص #جذاب #زیبا #شیک #بینظیر #قشنگ
۶۲.۳k
۰۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.