🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت127 #جلد_دوم
دور زدم و به جای شرکت خودم به سمت محل کار پدر کیمیا رفتم هنوزم شرکتش سر جای سابقش بود نمی خواستم چیزی در مورد اینکه کیمیا پیش ماست بگم فقط میخواستم راجبه دامادش و برادرزاده اش سوال کنم میدونستم اون هم از خداشه دخترش برگرده پیش شوهرش.....
وقتی وارد شرکت شدم و منشی برام از پدر کیمیا اجازه ورود گرفت وارد اتاق شدم
افتاده تر شده بود از جاش بلند شد و با هم دست داد رو بهم گفت
_ فکر کنم شما را یک جایی دیدم اما یادم نمیاد
به گذشته رفتم به روزایی که چند باری خودم سراغ پدر کیمیا رفته بودم تا باهاش صحبت کنم و برای خواستگاری کردن ازش اجازه بگیرم
انداختم و گفتم اومدم بهتون کمک کنم تا شما به من کمک کنید اون موقع ها که من دختر شما را می خواستم شما منو نمیخواستی حالا به هر دلیلی پسر برادر تون به من ترجیح دادیم و خواست این روند آماده تر بشه مشکلی نبود رفت من زندگیم و ساختم ازدواج کردم و بچه دارم الان دخترتون برگشته و گیر داده به من میگه فراموش نکرده برای زندگی مشکلاتی درست می کنه می خوام کاری کنیم که کیمیا بیخیال من بشه پدرش ایمان اخلاص باز شده صورت غمگینی به خودش گرفت گفت من دیگه نمیدونم از دست کیمیا چه کنم
زندگیشو بچشو شوهرشو ول کرده افتاده دنبال تو بهش گفتم تا وقتی فکر تو رو از سرش بیرون نکنه دیگه سراغ ما نیاد.
کمی خودم وجلوتر کشیدم گفتم ببینید من می خوام یه کاری بکنم کیمیا توی گذشته برای من خیلی عزیز بوده خیلی زیاد وقتی رفت زندگیم از هم متلاشی شد خیلی داغون شدم اما بعد از یه مدت بالاخره به خودم اومدم و دوباره زندگیمو از نو شروع کردم من زن دارم بچه دارم دخترم ۵ سالشه نمیخوام اینا رو از دست بدم این حرفا رو چندین بار به کیمیا گفتم اما اون زیر بار نمیره من فقط دنبال شوهر سابقشم یعنی برادرزاده شما اگه میشه شما خودتون باهاش حرف بزنین یا اجازه بدین من باهاش در تماس باشم ازش بخوام برگرده ایران و کمک کنه ...
😻☝️
#فردوس_برین #گوگولی #wallpaper #خلاقیت #دختر #فانتزی #عکس_نوشته_عاشقانه #عکس_نوشته #خاص #هشتگ_مخصوص_خود_را_داشته_باشیم #جذاب
#خان_زاده #پارت127 #جلد_دوم
دور زدم و به جای شرکت خودم به سمت محل کار پدر کیمیا رفتم هنوزم شرکتش سر جای سابقش بود نمی خواستم چیزی در مورد اینکه کیمیا پیش ماست بگم فقط میخواستم راجبه دامادش و برادرزاده اش سوال کنم میدونستم اون هم از خداشه دخترش برگرده پیش شوهرش.....
وقتی وارد شرکت شدم و منشی برام از پدر کیمیا اجازه ورود گرفت وارد اتاق شدم
افتاده تر شده بود از جاش بلند شد و با هم دست داد رو بهم گفت
_ فکر کنم شما را یک جایی دیدم اما یادم نمیاد
به گذشته رفتم به روزایی که چند باری خودم سراغ پدر کیمیا رفته بودم تا باهاش صحبت کنم و برای خواستگاری کردن ازش اجازه بگیرم
انداختم و گفتم اومدم بهتون کمک کنم تا شما به من کمک کنید اون موقع ها که من دختر شما را می خواستم شما منو نمیخواستی حالا به هر دلیلی پسر برادر تون به من ترجیح دادیم و خواست این روند آماده تر بشه مشکلی نبود رفت من زندگیم و ساختم ازدواج کردم و بچه دارم الان دخترتون برگشته و گیر داده به من میگه فراموش نکرده برای زندگی مشکلاتی درست می کنه می خوام کاری کنیم که کیمیا بیخیال من بشه پدرش ایمان اخلاص باز شده صورت غمگینی به خودش گرفت گفت من دیگه نمیدونم از دست کیمیا چه کنم
زندگیشو بچشو شوهرشو ول کرده افتاده دنبال تو بهش گفتم تا وقتی فکر تو رو از سرش بیرون نکنه دیگه سراغ ما نیاد.
کمی خودم وجلوتر کشیدم گفتم ببینید من می خوام یه کاری بکنم کیمیا توی گذشته برای من خیلی عزیز بوده خیلی زیاد وقتی رفت زندگیم از هم متلاشی شد خیلی داغون شدم اما بعد از یه مدت بالاخره به خودم اومدم و دوباره زندگیمو از نو شروع کردم من زن دارم بچه دارم دخترم ۵ سالشه نمیخوام اینا رو از دست بدم این حرفا رو چندین بار به کیمیا گفتم اما اون زیر بار نمیره من فقط دنبال شوهر سابقشم یعنی برادرزاده شما اگه میشه شما خودتون باهاش حرف بزنین یا اجازه بدین من باهاش در تماس باشم ازش بخوام برگرده ایران و کمک کنه ...
😻☝️
#فردوس_برین #گوگولی #wallpaper #خلاقیت #دختر #فانتزی #عکس_نوشته_عاشقانه #عکس_نوشته #خاص #هشتگ_مخصوص_خود_را_داشته_باشیم #جذاب
۸.۳k
۰۹ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.