تک پارتی جونگ کوکـــ
همکارش سر میز شام حرفای مستهجن میزد*مافیایی*...
^ات=22=+ جونگ کوک=28=_^
ات ویو
کوک دوستاشو دعوت کرده بود و تقریبا ساعت هشت شبم میومدن. ن واسه کار، میخواستن فقط باهم وقت بگذرونن. سالی ی بار همیشه همینجوریه. کوک گفت با دوستاش میاد، پس با خیال راحت میتونم برم آماده شم.
تقریبا ساعت شیشع پس تا دیر نشده میرم آماده شم
ی نیم تنه ی چرم مشکی پوشیدم با شلوار گت دار مشکی.
جونگ کوک هیچوقت سر لباس بهم گیر ندادع تاحالا، پس فک نکنم با این لباس مشکل داشته باشه...
رفتم سالن و چک کردم ک دیدم میز شام آمادس. ساعت و نگاه کردم، شتتتتتتتتتتتت ساعت هشته.
سریع رفتم رو کاناپه جلو تلوزیون نشستم مثلا دارم فیلم میبینم.
در باز شد، کوک و دوستاش اومدن. منم رفتم دم در تا بعد از دو هفته کوکیمو بگلش کنم.
*پریدی بگلش
+سلام خرگوش کوچولووووووووو
*بوسیدت
_سلام پرنسس
چشمم خورد ب دوستاش، سریع از بغلش پریدم پایین.
+سلام، سلام، سلام، سلام...
+خوش اومدین
ی کوچولو نشستن گیم زدن ک خسته شدن.
*رفتی پریدی رو کول جونگ کوک
+آقایون محترم، غذا تون قندیل بست
_الان میایم پرنسس، تو برو بشین
+نچ، تا تو نیای منم نیمیرم
(دوستای جونگ کوک و یهو ی اسمی میارم خودتون بفهمین)
(همشونم مستن)
الکس: فک کنم منم باید برم سراغ ی پرنسس واسه خودم
_ی پرنسس تو دنیا بود ک الان ماله منه
*کوک از جاش بلند و نشوندتت رو صندلی، کنارت نشست
همه نشسته بودن و داشتن باهم حرف میزدن ک یهو...
تام: اههه نمیتونم ی ثانیم ک شده ب کمر ات فک نکنم
الکس: وقتی فک میکنم دستم رو کمرشه.... میزنه بالا(سانسور اسلامی😔)
جوی: لبای پفکیش چی؟. دلم میخواد محکم لباشو گاز بگیریم...
ب کوک نگاه کردم. انگار روش آب جوش ریختن، خیلی جلوی خودشو گرفت پا نشه، ولی...
الکس: اوممم کوک، نمیخوای با دوست دخترت همه باهم بریم رو کار؟ (همون چیز، من بچه ی خیلیییی خوبیم😔)
یهو کوک از جاش پاشد تا میخوردن زدشون. هرکی میرفت سمتش اونم میزد. دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم سمتش
+میفهمی داری چیکار میکنی؟ ولش کن*داد
یهو از جاش پاشد و سمتم حمله کرد
*دستاشو رو کمرت کشید و کیص...
_فقط من میتونم کمرتو تو دستام بگیرم و لبای پفکیتو ببوسم، فهمیدی؟ *عصبیع کیوت
پایانننن
محض اطلاع بعدی نداره😐*ترجمه:ادمین خستس*
استعدادم خشک شده⃢☻:)
حالم قابل توصیف نیست⃢☻
پیج رمانمـ
@kim_rn2
بچه ها من موضوعشو تو گوگل دیدم. ولی از اونجایی ک باید میرفتم تو اینستا تا بتونم بخونمش نرفتم چون اینستام خرابه. کلا داشتم دیوونه میشدم ک نتونستم بخونمش واسه همین خودم نوشتم...
^ات=22=+ جونگ کوک=28=_^
ات ویو
کوک دوستاشو دعوت کرده بود و تقریبا ساعت هشت شبم میومدن. ن واسه کار، میخواستن فقط باهم وقت بگذرونن. سالی ی بار همیشه همینجوریه. کوک گفت با دوستاش میاد، پس با خیال راحت میتونم برم آماده شم.
تقریبا ساعت شیشع پس تا دیر نشده میرم آماده شم
ی نیم تنه ی چرم مشکی پوشیدم با شلوار گت دار مشکی.
جونگ کوک هیچوقت سر لباس بهم گیر ندادع تاحالا، پس فک نکنم با این لباس مشکل داشته باشه...
رفتم سالن و چک کردم ک دیدم میز شام آمادس. ساعت و نگاه کردم، شتتتتتتتتتتتت ساعت هشته.
سریع رفتم رو کاناپه جلو تلوزیون نشستم مثلا دارم فیلم میبینم.
در باز شد، کوک و دوستاش اومدن. منم رفتم دم در تا بعد از دو هفته کوکیمو بگلش کنم.
*پریدی بگلش
+سلام خرگوش کوچولووووووووو
*بوسیدت
_سلام پرنسس
چشمم خورد ب دوستاش، سریع از بغلش پریدم پایین.
+سلام، سلام، سلام، سلام...
+خوش اومدین
ی کوچولو نشستن گیم زدن ک خسته شدن.
*رفتی پریدی رو کول جونگ کوک
+آقایون محترم، غذا تون قندیل بست
_الان میایم پرنسس، تو برو بشین
+نچ، تا تو نیای منم نیمیرم
(دوستای جونگ کوک و یهو ی اسمی میارم خودتون بفهمین)
(همشونم مستن)
الکس: فک کنم منم باید برم سراغ ی پرنسس واسه خودم
_ی پرنسس تو دنیا بود ک الان ماله منه
*کوک از جاش بلند و نشوندتت رو صندلی، کنارت نشست
همه نشسته بودن و داشتن باهم حرف میزدن ک یهو...
تام: اههه نمیتونم ی ثانیم ک شده ب کمر ات فک نکنم
الکس: وقتی فک میکنم دستم رو کمرشه.... میزنه بالا(سانسور اسلامی😔)
جوی: لبای پفکیش چی؟. دلم میخواد محکم لباشو گاز بگیریم...
ب کوک نگاه کردم. انگار روش آب جوش ریختن، خیلی جلوی خودشو گرفت پا نشه، ولی...
الکس: اوممم کوک، نمیخوای با دوست دخترت همه باهم بریم رو کار؟ (همون چیز، من بچه ی خیلیییی خوبیم😔)
یهو کوک از جاش پاشد تا میخوردن زدشون. هرکی میرفت سمتش اونم میزد. دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم سمتش
+میفهمی داری چیکار میکنی؟ ولش کن*داد
یهو از جاش پاشد و سمتم حمله کرد
*دستاشو رو کمرت کشید و کیص...
_فقط من میتونم کمرتو تو دستام بگیرم و لبای پفکیتو ببوسم، فهمیدی؟ *عصبیع کیوت
پایانننن
محض اطلاع بعدی نداره😐*ترجمه:ادمین خستس*
استعدادم خشک شده⃢☻:)
حالم قابل توصیف نیست⃢☻
پیج رمانمـ
@kim_rn2
بچه ها من موضوعشو تو گوگل دیدم. ولی از اونجایی ک باید میرفتم تو اینستا تا بتونم بخونمش نرفتم چون اینستام خرابه. کلا داشتم دیوونه میشدم ک نتونستم بخونمش واسه همین خودم نوشتم...
۶۸.۵k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.