Part:62
Part:62
بعد نگاه عجیب غریب تهیونگ به امیلی، سِیلی از سوالات دوباره آغاز شد.
- منظورت دقیقا چیه؟ من چند روز دیگه دارم میرم به یک سفر که حتی معلوم نیست برگردم یا نه. تازه ممکنه حتی همون پسر مو ذرتایه هم بخواد جون منو بگیره.
بعد از کلماتی که پشت سر هم و به سرعت نور کنار هم توسط تهیونگ چیده میشد، پسر چشم غرهای به امیلی رفت و نگاهش رو به طرف دیگه ای داد.
اما هم خودش و هم دختر کناریش میدونستند که چقدر برای شنیدن جواب مشتاقه.
- پسر مو ذرتی کیه؟
- یعنی از این همه حرفی که زدم، فقط همین رو متوجه شدی؟ محض رضای خدا امیلی.
دختر پوف کلافهای کشید، از اینکه اینقدر باید به سوالات جواب میداد، و از اون طرف اصلا حوصله کَلکَل نداشت.
پسر تو این چند وقت با اینکه مدت زمان کوتاهی بود تونست به خوبی از اخلاق اون دختر سر در بیاره. و علاوه بر اون صحبتی که با هم داشتند، این یکی جزو کشفیات خود تهیونگ بود که این رو یک پیروزی میدونست.
چون اون دختر با اینکه یک فرد قابل پیش بینی به نظر میرسید از نظر تهیونگ اصلا اینطور نبود.
پس وقتی کلافگی کمی که تو صورت امیلی مشخص بود رو دید، خودش جواب داد.
-دیوید برونو رو میگم.
و بعد از گوشه چشم به عکسالعمل امیلی نگاه میکرد.
چند لحظه بیشر طول نکشید که صدای خنده امیلی پخش شد.
- خدای من، آخه چرا ذرت؟
و یه صورت نمادین اشک نامرئی که کنار چشمش بود رو پارک کرد.
- چون کلش رنگ ذرتِ.
تهیونگ خیلی عادی درحالی که از چهرهاش چیزی نمیفهمیدی و کاملا بی حس بود جواب امیلی رو داد.
- خب گربه سیاه، تا چند روز دیگه متوجه تمام نقشه هایی که دارم میشی، پس نمیخواد تا اون موقع بخوای غصه دوریمون رو بخوری عزیزم.
و دقیقا جوری روی کلمه "عزیزم" تاکید کرد، که کاملا تهیونگ متوجه منظور امیلی شده بود.
پس اون هم سعی کرد بدون اینکه به حرف هایی که بینشون رد و بدل شده، دراز بکشه و چند ساعتی رو در آرامش سپری کنند و به ذهن هاشون استراحت بدند.
کاری که فکر میکنم تک تک ما نیازمندش هستیم.
---------------------------
کم کم داریم به جاهایی که دوست دارم نزدیک میشیم دوستان، یه سوپرایز تو راهه در آیندهای نه چندان دور بهش میرسید.
نظراتتون رو بگید ببینم امیلی دقیقا میخواد چیکار کنه؟
---------------------------
#Mediterraneantraesure
#bts
#taehyung
#fanfiction
بعد نگاه عجیب غریب تهیونگ به امیلی، سِیلی از سوالات دوباره آغاز شد.
- منظورت دقیقا چیه؟ من چند روز دیگه دارم میرم به یک سفر که حتی معلوم نیست برگردم یا نه. تازه ممکنه حتی همون پسر مو ذرتایه هم بخواد جون منو بگیره.
بعد از کلماتی که پشت سر هم و به سرعت نور کنار هم توسط تهیونگ چیده میشد، پسر چشم غرهای به امیلی رفت و نگاهش رو به طرف دیگه ای داد.
اما هم خودش و هم دختر کناریش میدونستند که چقدر برای شنیدن جواب مشتاقه.
- پسر مو ذرتی کیه؟
- یعنی از این همه حرفی که زدم، فقط همین رو متوجه شدی؟ محض رضای خدا امیلی.
دختر پوف کلافهای کشید، از اینکه اینقدر باید به سوالات جواب میداد، و از اون طرف اصلا حوصله کَلکَل نداشت.
پسر تو این چند وقت با اینکه مدت زمان کوتاهی بود تونست به خوبی از اخلاق اون دختر سر در بیاره. و علاوه بر اون صحبتی که با هم داشتند، این یکی جزو کشفیات خود تهیونگ بود که این رو یک پیروزی میدونست.
چون اون دختر با اینکه یک فرد قابل پیش بینی به نظر میرسید از نظر تهیونگ اصلا اینطور نبود.
پس وقتی کلافگی کمی که تو صورت امیلی مشخص بود رو دید، خودش جواب داد.
-دیوید برونو رو میگم.
و بعد از گوشه چشم به عکسالعمل امیلی نگاه میکرد.
چند لحظه بیشر طول نکشید که صدای خنده امیلی پخش شد.
- خدای من، آخه چرا ذرت؟
و یه صورت نمادین اشک نامرئی که کنار چشمش بود رو پارک کرد.
- چون کلش رنگ ذرتِ.
تهیونگ خیلی عادی درحالی که از چهرهاش چیزی نمیفهمیدی و کاملا بی حس بود جواب امیلی رو داد.
- خب گربه سیاه، تا چند روز دیگه متوجه تمام نقشه هایی که دارم میشی، پس نمیخواد تا اون موقع بخوای غصه دوریمون رو بخوری عزیزم.
و دقیقا جوری روی کلمه "عزیزم" تاکید کرد، که کاملا تهیونگ متوجه منظور امیلی شده بود.
پس اون هم سعی کرد بدون اینکه به حرف هایی که بینشون رد و بدل شده، دراز بکشه و چند ساعتی رو در آرامش سپری کنند و به ذهن هاشون استراحت بدند.
کاری که فکر میکنم تک تک ما نیازمندش هستیم.
---------------------------
کم کم داریم به جاهایی که دوست دارم نزدیک میشیم دوستان، یه سوپرایز تو راهه در آیندهای نه چندان دور بهش میرسید.
نظراتتون رو بگید ببینم امیلی دقیقا میخواد چیکار کنه؟
---------------------------
#Mediterraneantraesure
#bts
#taehyung
#fanfiction
۱۵.۹k
۲۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.