Part:63
Part:63
بعد از اون روزی که برای هر دو نفر سرشار از آرامش بود، همه سخت مشغول تدارکات سفر بودند.
از مارکو و میونگدا گرفته که یک جا بند نبودند تا ویولت هم از همون موقع اشک ریختن رو شروع کرده بود، و مارکو هم مثل همیشه سعی در دلداری دادن به همسرش بود.
با تهدیدی که از سوی برونو ها صورت گرفته بود، مجبور بودند با اونها به این سفر برن.
البته با دو کشتی مجزا. بالاخره برونوها اصلا افراد خاکی نبودند که حداقل به کشتی مارکو بسنده کنند.
به هر حال که تو این مدت، بهتر بگم تو این ۴ روز همه سخت در حال تلاش بودند، حتی امیلی.
قطعا اون نقشه هایی که در ذهن دختر نقش بسته بود باید کلی فکر روش پیداه می شد.
و تهیونگی که هنوز از چیزی باخبر نشده بود و ناراحت بود.
مثل این احساس گنگی و نامشخصی که تهیونگ حس میکرد، خیلی چیزها هنوز مشخص نشده بود.
مثل رابطه تهیونگ و امیلی، و یا دخالت برونوها در این ماجرا، و یا حتی رفتن به این سفر.
هم امیلی و هم تهیونگ تنها کاری که نمیکردن صادق بودن با خودشون بود.
که در این مدت علاوه بر اون نقشه هایی که هیچ کس ازش خبر نداره؛حتی من:)
امیلی به احساساتی که داشت فکر کرد، و تمام سعی خودش، یعنی واقعا تمام سعی موجود رو کرد تا حداقل با خودش صادق باشه.
و این عالی بود که به یک نتیجه رسید، ولی اون نتیجه چی بود؟
فاصله گرفتن یا شروع یک دوره جدید از زندگی؟
به هر حال که بعد از تمام اینها، الان یعنی دقبقا ساعت ۵:۴۷ دقیقه صبح هر سه مرد که هر کدوم یک ساک به دست داشتند، جلوی درب خونه ایستاده بودند.
امیلی از صبح داخل اتاقش مشغول انجام یک سری چیز بود، و همین باعث شد زمان کمتری رو با تهیونگ بگذرونه.
و قبل رفتنی تهیونگ داشت یه کوچولو شرایط دشواری رو سپری میکرد.
اما بعد از چند دقیقه همه اعضا، به سمت اسکله روانه شدند.
همه میدونستند افراد زیادی قرار به استقبال برند، البته نه استقبال این افراد، ولی همسفرهایشان چرا.
و بلهه! جلوی اسکله و خیابون کنارش پر از آدم ها بود که در جنب و جوش بودند.
---------------------------
سلام آفتابگردونا، تا امروز نتم قطع بود و همچنین سرم حسابی شلوغ بود.
فکر کنم پارت بعدی قراره یک تکونی بخوره انشالله و اگر خدا بخواد.
------------------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
بعد از اون روزی که برای هر دو نفر سرشار از آرامش بود، همه سخت مشغول تدارکات سفر بودند.
از مارکو و میونگدا گرفته که یک جا بند نبودند تا ویولت هم از همون موقع اشک ریختن رو شروع کرده بود، و مارکو هم مثل همیشه سعی در دلداری دادن به همسرش بود.
با تهدیدی که از سوی برونو ها صورت گرفته بود، مجبور بودند با اونها به این سفر برن.
البته با دو کشتی مجزا. بالاخره برونوها اصلا افراد خاکی نبودند که حداقل به کشتی مارکو بسنده کنند.
به هر حال که تو این مدت، بهتر بگم تو این ۴ روز همه سخت در حال تلاش بودند، حتی امیلی.
قطعا اون نقشه هایی که در ذهن دختر نقش بسته بود باید کلی فکر روش پیداه می شد.
و تهیونگی که هنوز از چیزی باخبر نشده بود و ناراحت بود.
مثل این احساس گنگی و نامشخصی که تهیونگ حس میکرد، خیلی چیزها هنوز مشخص نشده بود.
مثل رابطه تهیونگ و امیلی، و یا دخالت برونوها در این ماجرا، و یا حتی رفتن به این سفر.
هم امیلی و هم تهیونگ تنها کاری که نمیکردن صادق بودن با خودشون بود.
که در این مدت علاوه بر اون نقشه هایی که هیچ کس ازش خبر نداره؛حتی من:)
امیلی به احساساتی که داشت فکر کرد، و تمام سعی خودش، یعنی واقعا تمام سعی موجود رو کرد تا حداقل با خودش صادق باشه.
و این عالی بود که به یک نتیجه رسید، ولی اون نتیجه چی بود؟
فاصله گرفتن یا شروع یک دوره جدید از زندگی؟
به هر حال که بعد از تمام اینها، الان یعنی دقبقا ساعت ۵:۴۷ دقیقه صبح هر سه مرد که هر کدوم یک ساک به دست داشتند، جلوی درب خونه ایستاده بودند.
امیلی از صبح داخل اتاقش مشغول انجام یک سری چیز بود، و همین باعث شد زمان کمتری رو با تهیونگ بگذرونه.
و قبل رفتنی تهیونگ داشت یه کوچولو شرایط دشواری رو سپری میکرد.
اما بعد از چند دقیقه همه اعضا، به سمت اسکله روانه شدند.
همه میدونستند افراد زیادی قرار به استقبال برند، البته نه استقبال این افراد، ولی همسفرهایشان چرا.
و بلهه! جلوی اسکله و خیابون کنارش پر از آدم ها بود که در جنب و جوش بودند.
---------------------------
سلام آفتابگردونا، تا امروز نتم قطع بود و همچنین سرم حسابی شلوغ بود.
فکر کنم پارت بعدی قراره یک تکونی بخوره انشالله و اگر خدا بخواد.
------------------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
۱۰.۵k
۰۱ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.