پارت 17 عشق منظمم
یه هفته بعد
جانگ میرا
_بله من هستم
خانوادتون کجان باید برگه ترخیص تون رو امضا کنند
_نمیشه من
نه خانم لطفا به پدر، مادر یا همراهتون بگید
_بله گوشیم ر و درآوردم به مامان زنگ زدم قبلا هم دوبار بهش زنگ زدم ولی جواب نداد بعد از دوتا بوق باز کرد سلام مامان
مامان میرا مگه نگفتم بهم زنگ نزن ها تو دیگه دختر ما نیستی
_ما مامان 😢😢. بوقققققق تلفن قطع شد نفس عمیقی کشیدم و شماره نامجون رو گرفتم اشکام رو پاک کردم تا معلوم نشه بعد از دوتا بوق باز کرد
(علامت نامجون +)
+الو سلام میرا
_سلام نامجون
+حالت خوبه انگار گریه کردی
(چطور فهمید) - نه من خوبم میشه بیای بیمارستان و برگه ترخیصم رو امضا کنی
+5 دقیقه دیگه اونجام
_ممنون
نمیدونم چرا هر وقت با نامجون حرف میزنم احساس خوشحالی میکنم شاید دلیلش دوستی نه من نمیتونم هیونگ صداش بزنم پس چی میتونه باشه 🤔🤔🤔
با صدای نامجون به خودم اومدم چه زود اومد
+سلام
_سلام
+حالت خوبه
_اهوم خوبم میشه من رو ببری
+حتی نمیگفتی هم میبردم
_🙂🙂🙂🙂🙂
+اومد نزدیکتر بهم کمک کرد تا راه برم تا آسانسور رفتیم ولی خراب بود مجبور شدیم از پله ها بریم پام خیلی درد میکرد درست نمیتونستم راه برم
یهو نامجون بلندم کرد
_هی چیکار میکنی نامجون بزارم زمین خودم میتونم برم
+آره معلومه 😂
_یاااا نخند
+😂😂😂😂😂😂
از خندش منم خندم گرفت همونجور که توی بغلش بودم من رو برد پایین توی این مدت فقط به صورتش زل زده بودم واقعا خیلی خوشتیپ بود ولی در عین حال کیوت روش رو برگردوند و بهم نگاه کرد و گفت
+چرا اونوری نگاه میکنی
_خیلی خوشتیپی میدونستی خوش بحال کسی که قرار تو همسرش بشی
از زبان نامجون اون الان چی گفت قلبم شروع کرد به تند تپیدن نمیدونستم چیکار کنم
_چرا قلبت آنقدر تند میزنه(میرا دستش رو روی قلب نامجون گذاشته) حالت خوبه 😨
+چیزی نیست
_خیلی سنگینم
+برای این که بحث عوض بشه گفتم آره چجورم اوف کمرم
_پس بزارم زمین مگه من خیلی چاقم با هزار زحمت گذاشتم زمین منم به راه رفتن ادامه دادم رسما بهم گفت چاقی 😒😒😒😒
خدا رو شکر توی طبقه آخر بودیم رفتم نزدیکتر تا یه تاکسی بگیرم یهو نامجون دوباره بلندم کرد یا کیم نامجون بزارم زمین الان یکی میبینه
+اشکال نداره
گذاشتم توی ماشین و راه افتادیم گفتم این آدرس خونمه (از اینجا به بعد یه کوچولو اسماته)
جانگ میرا
_بله من هستم
خانوادتون کجان باید برگه ترخیص تون رو امضا کنند
_نمیشه من
نه خانم لطفا به پدر، مادر یا همراهتون بگید
_بله گوشیم ر و درآوردم به مامان زنگ زدم قبلا هم دوبار بهش زنگ زدم ولی جواب نداد بعد از دوتا بوق باز کرد سلام مامان
مامان میرا مگه نگفتم بهم زنگ نزن ها تو دیگه دختر ما نیستی
_ما مامان 😢😢. بوقققققق تلفن قطع شد نفس عمیقی کشیدم و شماره نامجون رو گرفتم اشکام رو پاک کردم تا معلوم نشه بعد از دوتا بوق باز کرد
(علامت نامجون +)
+الو سلام میرا
_سلام نامجون
+حالت خوبه انگار گریه کردی
(چطور فهمید) - نه من خوبم میشه بیای بیمارستان و برگه ترخیصم رو امضا کنی
+5 دقیقه دیگه اونجام
_ممنون
نمیدونم چرا هر وقت با نامجون حرف میزنم احساس خوشحالی میکنم شاید دلیلش دوستی نه من نمیتونم هیونگ صداش بزنم پس چی میتونه باشه 🤔🤔🤔
با صدای نامجون به خودم اومدم چه زود اومد
+سلام
_سلام
+حالت خوبه
_اهوم خوبم میشه من رو ببری
+حتی نمیگفتی هم میبردم
_🙂🙂🙂🙂🙂
+اومد نزدیکتر بهم کمک کرد تا راه برم تا آسانسور رفتیم ولی خراب بود مجبور شدیم از پله ها بریم پام خیلی درد میکرد درست نمیتونستم راه برم
یهو نامجون بلندم کرد
_هی چیکار میکنی نامجون بزارم زمین خودم میتونم برم
+آره معلومه 😂
_یاااا نخند
+😂😂😂😂😂😂
از خندش منم خندم گرفت همونجور که توی بغلش بودم من رو برد پایین توی این مدت فقط به صورتش زل زده بودم واقعا خیلی خوشتیپ بود ولی در عین حال کیوت روش رو برگردوند و بهم نگاه کرد و گفت
+چرا اونوری نگاه میکنی
_خیلی خوشتیپی میدونستی خوش بحال کسی که قرار تو همسرش بشی
از زبان نامجون اون الان چی گفت قلبم شروع کرد به تند تپیدن نمیدونستم چیکار کنم
_چرا قلبت آنقدر تند میزنه(میرا دستش رو روی قلب نامجون گذاشته) حالت خوبه 😨
+چیزی نیست
_خیلی سنگینم
+برای این که بحث عوض بشه گفتم آره چجورم اوف کمرم
_پس بزارم زمین مگه من خیلی چاقم با هزار زحمت گذاشتم زمین منم به راه رفتن ادامه دادم رسما بهم گفت چاقی 😒😒😒😒
خدا رو شکر توی طبقه آخر بودیم رفتم نزدیکتر تا یه تاکسی بگیرم یهو نامجون دوباره بلندم کرد یا کیم نامجون بزارم زمین الان یکی میبینه
+اشکال نداره
گذاشتم توی ماشین و راه افتادیم گفتم این آدرس خونمه (از اینجا به بعد یه کوچولو اسماته)
۳۱.۴k
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.