پارت 36
#پارت_36
آقای مافیا ♟🎲
تو راه گوشیمو برداشتم و زنگ سوسن زدم
تا بهش همچی رو با نقشه بگم
وقتی زنگش زدم سر دوتا بوق جواب داد:
+ الو سلام سوسن
_ بههههه سلام خواهر شوهر چه عجب.. یادی از ما کردی
+ الان مسخره بازی تعطیله سوسنی
باید یه چیزی رو بهت بگم
همه چیز و براش توضیح دادم و نقشه رو بهش گفتم
+ خب پس فهمیدی باید چیکار کنی دیگه
_ اره بابا حل ابجی ولی من فک میکنم پسره دوست داره
+ حالا در این باره بعدا صحبت می کنیم
تلفن و قطع کردم و به خونه که رسیدم با خودم گفتم:
+ عملیات شروع میشه
وارد خونه شدم و بعد از انجام کارای روزانه
زمان مناسبش که رسید پیش مامانم رفتم و گفتم:
+ مامان جونم
_ چی میخوای
+ میشه برم امروز و پیش سوسن بمونم
_ اره
+ جدی.؟
سری تکون داد منم رفتم تا وسایلم و اماده کنم
خیلی واسم عجیب بود که مامان انقدر راحت
قبول کرد تا برم خونه سوسن ولی از طرفی اونقدر برام مهم نبود مهم فقط این بود که با موفقیت نقشه تا حالا پیش رفته
لباس های خوشگلمو پوشیدم و ساعت نه به سمت خونه سامیار را افتادم
وطبق نقشه به سوسن گفتم که اگه مامانم زنگش زد و حالمو پرسید چیا بگه
وقتی به خونه سامیار رسیدم پیاده شدم و وارد خونه شدم و کل خونه رو با چشام رصد کردم تا سامیار و پیاده کنم
آقای مافیا ♟🎲
تو راه گوشیمو برداشتم و زنگ سوسن زدم
تا بهش همچی رو با نقشه بگم
وقتی زنگش زدم سر دوتا بوق جواب داد:
+ الو سلام سوسن
_ بههههه سلام خواهر شوهر چه عجب.. یادی از ما کردی
+ الان مسخره بازی تعطیله سوسنی
باید یه چیزی رو بهت بگم
همه چیز و براش توضیح دادم و نقشه رو بهش گفتم
+ خب پس فهمیدی باید چیکار کنی دیگه
_ اره بابا حل ابجی ولی من فک میکنم پسره دوست داره
+ حالا در این باره بعدا صحبت می کنیم
تلفن و قطع کردم و به خونه که رسیدم با خودم گفتم:
+ عملیات شروع میشه
وارد خونه شدم و بعد از انجام کارای روزانه
زمان مناسبش که رسید پیش مامانم رفتم و گفتم:
+ مامان جونم
_ چی میخوای
+ میشه برم امروز و پیش سوسن بمونم
_ اره
+ جدی.؟
سری تکون داد منم رفتم تا وسایلم و اماده کنم
خیلی واسم عجیب بود که مامان انقدر راحت
قبول کرد تا برم خونه سوسن ولی از طرفی اونقدر برام مهم نبود مهم فقط این بود که با موفقیت نقشه تا حالا پیش رفته
لباس های خوشگلمو پوشیدم و ساعت نه به سمت خونه سامیار را افتادم
وطبق نقشه به سوسن گفتم که اگه مامانم زنگش زد و حالمو پرسید چیا بگه
وقتی به خونه سامیار رسیدم پیاده شدم و وارد خونه شدم و کل خونه رو با چشام رصد کردم تا سامیار و پیاده کنم
۲.۸k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.