خانواده سیاه پارت

خانواده سیاه 🖤 ( پارت ۹ )


املی : اوه 😶 پسره اوسکل ...
آنا : کی بود ؟
الین : چرا گوجه شدی ؟
آنا و الین با هم : نکنه ...
آنا : همون پسره ... که دعوا ...
املی : راستش .... خب من میرم برامون خرت و پرت بخرم ...
الی : آبجی ! من بیام 🫟
املی : اوکی 😊
و منو الی رفتیم 🍯
رفتیم داخل سوپر مارکت ...🏪
الی : واااااو ! من اینو می‌خوام ... نه اون ! 🤩
املی : باش ! از اونجایی که تا به حال نیومدی اینجا اوکی 👍
الی : هورااااا 😀
املی : ( در ذهن : چی ! اون پسره چرا همجا دنبالمه )
و خودم رو قایم کردم 😑
الی : چرا قایم شدی ؟ ( اونقدر بلند گفت که همه نگام میکردن )
الی : چی شده !
املی : الی توروخدا ساکت شو 😬
پسره : سلام املی 🎀 ( لبخند جدی )
الی : این کیه ؟ آبجی 😳
املی : گفتم خفه شو ! چرا گوش نمی‌دی 😮‍💨
پسره : اوه ! این خواهر کوچیکته املی ؟
و به الی نگاه کرد 🙂‍↔️
پسره : سلام کوچولو ... اسمت چیه !
الی : اسمم الیسا ! ولی بهم میگن الی 🎀
پسره یه آبنبات برداشت و داد به الی و گفت : چه اسم کیوتی 💖 حالا منو آبجی املی رو تنها بزار برو هرچی دوست داری بردار خودم پولشو میدم ( خب معلومه همه پولهات رو دزدیدی 🗿 )
الی : او.........اوکـــــــــــی !
و الی رفت !
املی : نه ! الی نرو توروخدا 😰
پسره به املی نگاه کرد 😏
املی : ولم کن 😭

ادامه دارد 🩷
دیدگاه ها (۶)

خانواده سیاه 🖤 ( پارت ۱۰ ) املی : چـ ... چی میخوای ؟ 😥پسره :...

؟؟؟

بچه ها تبنلتینلسمسلمایجلمژتلوزدیتقخیاینبنرمبنلصمایملسنبشنسلم...

همچنان من : جــــــــوجــــــــو 😚

دختر سایه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط