Part 49
Part 49
ویو ات
ما رفتیم اتاق بازی چن دست بازی کردیم
ات:بچه کسی کالاف بلده؟
کوک و یونگی و جیمین:آره
ات:منم بلدم یکی یکی بازی کنیم من و یونگی و کوک و جیمین
همه:اوک
ات:همه بلدن بچه های دیگه هم میگم
یونگی:آره همه کالاف بلدیم
ات:اوک
بازی کردیم که جین اومد بالا
جین:دوستان کالاف باز لطفا به کمر و پاتون فشار بیارید بیاید پایین غذا یخ کرد
همه:باشه
پاشدیم رفتیم پایین دیدیم میز خالیه
ات:پس غذا کو؟
جین:گفتم بیاین پایین باهم میز رد بچنیم
همه:جییین خیلییی بیشعوووریییییییی
جین خندید میز رو چیدیم ساعت ۹:۳۰ بود غذا شروع کردیم بعد غذا خوابمون نمیبرد ولی نامجون و هوسوک و تهیونگو یونگی خوابشون میومد
ات:باتم ها انگار خوابشون نمیاد بریم گیم شب تاپ ها بخیر
من و کوک و جیمین و جین رفتیم بازی کردیم یونگی دوباره بعد غذا خوابش گرفته بود چن ساعتی بود که بازی میکردیم دیگه چشمامون باز نمیشد
کوک:بچه ها بریم بخوابیم
ساعت و دید یهو تعجب کرد
کوک:بچه ها ساعت ۳ بریم بخوابیم
همه:شب بخیر
هرکی رفت اتاق خودش و خوابیدیم
پرش زمانی به فردا
ویو ات
امروز قرار بود بریم خرید لباس عروس ساعت ۱۱ بود یونگی بیدار شده بود چون دیشب زود خوابید
یونگی:صبح بخیر
ات:همچنین
بلند شدیم رفتیم رسن و صورتمون رو شستیم رفتیم پایین بچه ها هم تازه بیدار شده بودن صبحانه خوردیم بعد ۳ ساعت ناهار خوردیم امروزم نمیتونستیم منو یونگی بریم شرکت بچه ها همه رفتن من و یونگی هم آماده شدیم ساعت ۵ بود رفتیم بیرون و من یه فروشگاه لباس عروس معروف دیدم
ات:یونگی واستا اینجا خیلی معروفه
یونگی پارک کرد رفتیم تو
ات و یونگی:سلام
فروشنده:سلام آقای مین و خانم کیم خوش اومدین
ات:برای لباس عروس اومدیم
فروشنده:بفرمایید از این طرف
رفتیم لباس انتخاب کردیم هرچی انتخاب میکردم یونگی میگفت بازه تنگه شلوغه ساده دیگه خسته شده بودم که یه لباس عروس دیگه پوشیدم یونگی همینجوری منو نگا میکرد
ات:یونگیا خوبه؟
یونگی:عالیه همین رو میخریم بریم کفش هم انتخاب کن با تاج
رفتیم کفش و تاج انتخاب کردیم با من تور نمیخواستم
حساب کردیم رفتیم سوار ماشین شدیم
ات:یونگی طلا مونده
یونگی:الان میریم یه طلا فروشی معروف
رفتیم طلا فروشی
فروشنده:خوش اومدین میتونم کمکتون کنم
یونگی:سلام یه دست ست طلای عروس میخوایم و انگشتر ست عروسی هم میخوایم
فروشنده:حتما الان براتون میارم فروشنده برامون آورد و خریدیم حساب کردیم رفتیم خونه ساعت ۸ بود
زنگ در رو زدیم بچه ها اومده بودن
ات و یونگی:سلام
همه:سلام
جیمین:بیا ببینم چی خریدی ات
کوک و جین:آره بیا ببینیم
گوک موهای جین رو کشید
جین:عوضی چرا میکشی؟
کوک:اگر هم زمان یه چی رو بگیم هرکی موی اون یکی رو زود تر بکشه شوهرش یا خوشگل تره یا شوهر خوشگل گیرش میاد*منم همینم با دوستام😂* شوهرم از شوهرت خوشگل تره دلت بسوزه
جین:شوهر من خوشگل تره
کوک:شوهر من
جین:من
کوک:من
جین:مم
کوک:من
نامجون:اااااا بسه دیگه لباسای ات رو ببینین
کوک و جین واس هم زبونشون رو در آوردن
همه خندیدیم
اول لایک بعد پارت بعدی
ویو ات
ما رفتیم اتاق بازی چن دست بازی کردیم
ات:بچه کسی کالاف بلده؟
کوک و یونگی و جیمین:آره
ات:منم بلدم یکی یکی بازی کنیم من و یونگی و کوک و جیمین
همه:اوک
ات:همه بلدن بچه های دیگه هم میگم
یونگی:آره همه کالاف بلدیم
ات:اوک
بازی کردیم که جین اومد بالا
جین:دوستان کالاف باز لطفا به کمر و پاتون فشار بیارید بیاید پایین غذا یخ کرد
همه:باشه
پاشدیم رفتیم پایین دیدیم میز خالیه
ات:پس غذا کو؟
جین:گفتم بیاین پایین باهم میز رد بچنیم
همه:جییین خیلییی بیشعوووریییییییی
جین خندید میز رو چیدیم ساعت ۹:۳۰ بود غذا شروع کردیم بعد غذا خوابمون نمیبرد ولی نامجون و هوسوک و تهیونگو یونگی خوابشون میومد
ات:باتم ها انگار خوابشون نمیاد بریم گیم شب تاپ ها بخیر
من و کوک و جیمین و جین رفتیم بازی کردیم یونگی دوباره بعد غذا خوابش گرفته بود چن ساعتی بود که بازی میکردیم دیگه چشمامون باز نمیشد
کوک:بچه ها بریم بخوابیم
ساعت و دید یهو تعجب کرد
کوک:بچه ها ساعت ۳ بریم بخوابیم
همه:شب بخیر
هرکی رفت اتاق خودش و خوابیدیم
پرش زمانی به فردا
ویو ات
امروز قرار بود بریم خرید لباس عروس ساعت ۱۱ بود یونگی بیدار شده بود چون دیشب زود خوابید
یونگی:صبح بخیر
ات:همچنین
بلند شدیم رفتیم رسن و صورتمون رو شستیم رفتیم پایین بچه ها هم تازه بیدار شده بودن صبحانه خوردیم بعد ۳ ساعت ناهار خوردیم امروزم نمیتونستیم منو یونگی بریم شرکت بچه ها همه رفتن من و یونگی هم آماده شدیم ساعت ۵ بود رفتیم بیرون و من یه فروشگاه لباس عروس معروف دیدم
ات:یونگی واستا اینجا خیلی معروفه
یونگی پارک کرد رفتیم تو
ات و یونگی:سلام
فروشنده:سلام آقای مین و خانم کیم خوش اومدین
ات:برای لباس عروس اومدیم
فروشنده:بفرمایید از این طرف
رفتیم لباس انتخاب کردیم هرچی انتخاب میکردم یونگی میگفت بازه تنگه شلوغه ساده دیگه خسته شده بودم که یه لباس عروس دیگه پوشیدم یونگی همینجوری منو نگا میکرد
ات:یونگیا خوبه؟
یونگی:عالیه همین رو میخریم بریم کفش هم انتخاب کن با تاج
رفتیم کفش و تاج انتخاب کردیم با من تور نمیخواستم
حساب کردیم رفتیم سوار ماشین شدیم
ات:یونگی طلا مونده
یونگی:الان میریم یه طلا فروشی معروف
رفتیم طلا فروشی
فروشنده:خوش اومدین میتونم کمکتون کنم
یونگی:سلام یه دست ست طلای عروس میخوایم و انگشتر ست عروسی هم میخوایم
فروشنده:حتما الان براتون میارم فروشنده برامون آورد و خریدیم حساب کردیم رفتیم خونه ساعت ۸ بود
زنگ در رو زدیم بچه ها اومده بودن
ات و یونگی:سلام
همه:سلام
جیمین:بیا ببینم چی خریدی ات
کوک و جین:آره بیا ببینیم
گوک موهای جین رو کشید
جین:عوضی چرا میکشی؟
کوک:اگر هم زمان یه چی رو بگیم هرکی موی اون یکی رو زود تر بکشه شوهرش یا خوشگل تره یا شوهر خوشگل گیرش میاد*منم همینم با دوستام😂* شوهرم از شوهرت خوشگل تره دلت بسوزه
جین:شوهر من خوشگل تره
کوک:شوهر من
جین:من
کوک:من
جین:مم
کوک:من
نامجون:اااااا بسه دیگه لباسای ات رو ببینین
کوک و جین واس هم زبونشون رو در آوردن
همه خندیدیم
اول لایک بعد پارت بعدی
۹.۴k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.