بازگشت تو پارت ٢٢
#بازگشت_تو #پارت_٢٢
منو نهال تو ماشین مات و کبهوت ب جلو نگاه میکردیم
-نفسیییی
+هوم
-چی کار کنیم؟
+نمیدونم
-ب بابا بگیم؟
+سند داریم
-میگیم ب اقای کاظمی ب بابا نشون بده
+اون وقت کاظمی میفهمه ک ما مشکوک شدیم ب ی نفر
-خب بفهمه
+ای کیو بفهمه ابرو نمیمونه برامون بابا شرمنده شه تو صورت مرده نگاه کنه بگه بچه داداشمه ن اصلا خودمون باید ی جوری شهرامو تعقیب کنیم تا ب امیر علی برسیم
-پس بریم جلو در خونه شهرام
استارت ماشینو زدم
تلفن نهال زنگ خورد
-مامانه...
ماشینو خاموش کردم
گزاشت رو ایفون
سلام مامان
مامان اروم حرف میزد
+سلام نهال مادر اینجا ی اتفاقی افتاده
-چی شده؟
+شهرام شما ک رفتین اومد خونمون نشست با،باباتون حرف زد ک اره این پسره دیدین تو زرد از اب در اومد جا زد خلاصه مخ باباتونو سوار فرقون کرد تا بابات قبول کرد ک جازده بعد هم باباتونو راضی کرد ک امشب بیان خواستگاری...
-یاخدا مامان الان چی اونجاعه
+اره مردشورشو ببرن
-مامان ی چیز میگم ب بابا نگو
+بگو
-مامان امیر علی جا نزده شهرام دزدیده اونو
+یا ابوالفضل حالا چ خاکی ب سرم بریزم پسر مردم چیزیش نشده باشه
-مامان ما تو خیابون میچرخیم شهرام رفت تک بزن
+باشه مادر
+نگی ب بابا پیش شهرام سوتی ندی
-ن مادر خیالت راحت خدافظ
+خدافظ
تو ماشین نشسته بودیم نهال پیاده شد و رفت ی نوشابه شیشه ای خنک خرید و گفت
-باید ی فکری بکنیم
+نمیدونم دیگ عقلم ب جایی قد نمیده
-فردا باهم میریم تعقیبش میکنیم
+میترسم
-از چی
+از اینکه نتونم پیداش کنم
-میتونی .نگران نباش من پشتتم
لبخندی از سر رضایت زدم نیم ساعت بعد مامان تک زد ک بریم خونه راه افتادیمو ی ساعت بعد خونه بودیم همین ک رسیدیم
و سلام کردیم بابام گفت
*نفس
+بله
*امشب خواستگار داری اماده شو
+چی اخه من
*چی و اخه نداریم برو
نهال پرسید
-کیه بابا میشناسیم
*اره شهرامه
+چی شهرام امکان نداره من ی لحظه هم بشینم
*مگه دست توعه برو اماده شو ک نیم ساعت دیگ احتمالا اینجان
+اخه بابا من ک امی....
یهو زدم زیر گریه و رفتم بالا نهال هم دنبالم اومدو دلداریم داد و گفت
-نفس تو بهونه دستش نده اگه اینا بیان زودتر امیر علی از دستش ازاد میشه
+اخه نمیتونم
-باید تحمل کنی
صدای زنگ خونه ب گوش رسید یهو گریه ام شدت گرفت نهال منو اروم کرد و لباسامو پوشیدمو رفتم پایین
ادامه در پارت٢٣ #maryam
منو نهال تو ماشین مات و کبهوت ب جلو نگاه میکردیم
-نفسیییی
+هوم
-چی کار کنیم؟
+نمیدونم
-ب بابا بگیم؟
+سند داریم
-میگیم ب اقای کاظمی ب بابا نشون بده
+اون وقت کاظمی میفهمه ک ما مشکوک شدیم ب ی نفر
-خب بفهمه
+ای کیو بفهمه ابرو نمیمونه برامون بابا شرمنده شه تو صورت مرده نگاه کنه بگه بچه داداشمه ن اصلا خودمون باید ی جوری شهرامو تعقیب کنیم تا ب امیر علی برسیم
-پس بریم جلو در خونه شهرام
استارت ماشینو زدم
تلفن نهال زنگ خورد
-مامانه...
ماشینو خاموش کردم
گزاشت رو ایفون
سلام مامان
مامان اروم حرف میزد
+سلام نهال مادر اینجا ی اتفاقی افتاده
-چی شده؟
+شهرام شما ک رفتین اومد خونمون نشست با،باباتون حرف زد ک اره این پسره دیدین تو زرد از اب در اومد جا زد خلاصه مخ باباتونو سوار فرقون کرد تا بابات قبول کرد ک جازده بعد هم باباتونو راضی کرد ک امشب بیان خواستگاری...
-یاخدا مامان الان چی اونجاعه
+اره مردشورشو ببرن
-مامان ی چیز میگم ب بابا نگو
+بگو
-مامان امیر علی جا نزده شهرام دزدیده اونو
+یا ابوالفضل حالا چ خاکی ب سرم بریزم پسر مردم چیزیش نشده باشه
-مامان ما تو خیابون میچرخیم شهرام رفت تک بزن
+باشه مادر
+نگی ب بابا پیش شهرام سوتی ندی
-ن مادر خیالت راحت خدافظ
+خدافظ
تو ماشین نشسته بودیم نهال پیاده شد و رفت ی نوشابه شیشه ای خنک خرید و گفت
-باید ی فکری بکنیم
+نمیدونم دیگ عقلم ب جایی قد نمیده
-فردا باهم میریم تعقیبش میکنیم
+میترسم
-از چی
+از اینکه نتونم پیداش کنم
-میتونی .نگران نباش من پشتتم
لبخندی از سر رضایت زدم نیم ساعت بعد مامان تک زد ک بریم خونه راه افتادیمو ی ساعت بعد خونه بودیم همین ک رسیدیم
و سلام کردیم بابام گفت
*نفس
+بله
*امشب خواستگار داری اماده شو
+چی اخه من
*چی و اخه نداریم برو
نهال پرسید
-کیه بابا میشناسیم
*اره شهرامه
+چی شهرام امکان نداره من ی لحظه هم بشینم
*مگه دست توعه برو اماده شو ک نیم ساعت دیگ احتمالا اینجان
+اخه بابا من ک امی....
یهو زدم زیر گریه و رفتم بالا نهال هم دنبالم اومدو دلداریم داد و گفت
-نفس تو بهونه دستش نده اگه اینا بیان زودتر امیر علی از دستش ازاد میشه
+اخه نمیتونم
-باید تحمل کنی
صدای زنگ خونه ب گوش رسید یهو گریه ام شدت گرفت نهال منو اروم کرد و لباسامو پوشیدمو رفتم پایین
ادامه در پارت٢٣ #maryam
۳۱.۶k
۰۳ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.