the backward harsh world پارت35
#the_backward_harsh_world #پارت35
خوشم اومد گردنش حساسه بیشتر
نفس کشیدم گذاشتم رویی صندلی
لباش گذاشت رویی لبام شروع کرد به
مکیدنشون واه خدایا گو..خوردم
چان:حالا خوبت شد تنبهیت از این به
بعد همینه
من:گمشو چندش..آخ بازوم
سریع نشست شروع کردبه گازدادن
رسیدیم بیمارستان مخصوص دکتر
اومد سلام کردم به دستم نگاه کرد
دکتر:خیلی خونسردی نه گریه ای نه
دادی نه بیدادی
من:اوف آقا دکتر عادیه از این اتفاقا
زیاد میفته برام دیگه پوس..
که چان جلویی دهنمو گرفت
چان:هزیون داره میگه لطفا خفه شو شما هم لطفا گلوله رو دربیارین
من:هیع چانیول امشب باید جشن
بگیریم هااا درضمن یه نوشیدنی بهم
بدهکاری هااا امشب باید جبران کنی
چان:باشه باشه
گلوله رو درآوردن به سمت خونه راه
افتادم حتما میپرسین چرا چون نزدیک
به این بیمارستان بود خوب خوب یه
گردن کلفت که اسمش ترکیه ای واستا
ببینم زنگ زدم به یویی
یویی:عزیزم میدونی ساعت چنده
من:یویی یه لطفی میکنی بهم
یویی جدی شدش
یویی:چی؟!
من:اسم کرم این چندین سال اخیر رو اومده باشه کره اومده باشه برام دربیار میتونی
یویی:سعی میکنم ببینم چیزی فهمیدی
من:مطمئن نیستم بهتون میگم
یویی:تا فردا دیگه بهت خبرش رو میدم
بهت البته یکم سخته
من:برایی همین از تو کمک میخوام
وارد خونه شدم نشستم رویی مبل
یویی:باشه پس کاری نداری
من:نه مواظب خودت باش بای
یویی:باشه توام همینطور بای
گوشی رو پرت کردم اونور رفتم تو
بالکن چقدر بلنده چه حالی میده بپرم
پایین خیلیا از شرم راحت میشن یه
ادم دیگه به دونفر اضافه شدش شک
دارم راحت از زیراینهمه آدم کشی راحت در برم بلندشدم پاهامو آزاد
کردم که صداش از پشتم شنیدم
چان:سوررننن نه...
لبخندی زدم اومدم بپرم که بازومو
گرفت
من:ولم کن چان ولم کن
چان:دیونه شدی چه غلطی میکنی هان
میخوایی خودکشی کنی
من:به تو ربطی نداره بزار برم
بغلم کرد گریه ام گرفته اشک میریختم
من:من این زندگی رونمیخوام..نمیخوام
مگه یه آدم چقدر توان داره
چان:هیشش آروم باش سورن آروم
هیچی نیس تو قوی هستی قویی ترین
دختری هستی که تابحال دیدم
بغلش کردم بیشتر خودمو بهش فشار
دادم انگار آروم میشدم کنارش حتی
موقعی که تو یک دانشکده درس
میخوندیم به سمت تخت بردم درازم
کرد شروع کرد به نوازش موهام
من:دروغه اینکه زندگی عالیه! دروغه
میگن من شادم دروغه همش دروغه
اشکامو پاک کرد
چان:بگیر بخواب سورن فردا روز
بزرگی درپیش داریم
چشمام سنگین شدش دیگه چیزی نفهمیدم چی میشه #اسکندر #آیسان_رومخ
خوشم اومد گردنش حساسه بیشتر
نفس کشیدم گذاشتم رویی صندلی
لباش گذاشت رویی لبام شروع کرد به
مکیدنشون واه خدایا گو..خوردم
چان:حالا خوبت شد تنبهیت از این به
بعد همینه
من:گمشو چندش..آخ بازوم
سریع نشست شروع کردبه گازدادن
رسیدیم بیمارستان مخصوص دکتر
اومد سلام کردم به دستم نگاه کرد
دکتر:خیلی خونسردی نه گریه ای نه
دادی نه بیدادی
من:اوف آقا دکتر عادیه از این اتفاقا
زیاد میفته برام دیگه پوس..
که چان جلویی دهنمو گرفت
چان:هزیون داره میگه لطفا خفه شو شما هم لطفا گلوله رو دربیارین
من:هیع چانیول امشب باید جشن
بگیریم هااا درضمن یه نوشیدنی بهم
بدهکاری هااا امشب باید جبران کنی
چان:باشه باشه
گلوله رو درآوردن به سمت خونه راه
افتادم حتما میپرسین چرا چون نزدیک
به این بیمارستان بود خوب خوب یه
گردن کلفت که اسمش ترکیه ای واستا
ببینم زنگ زدم به یویی
یویی:عزیزم میدونی ساعت چنده
من:یویی یه لطفی میکنی بهم
یویی جدی شدش
یویی:چی؟!
من:اسم کرم این چندین سال اخیر رو اومده باشه کره اومده باشه برام دربیار میتونی
یویی:سعی میکنم ببینم چیزی فهمیدی
من:مطمئن نیستم بهتون میگم
یویی:تا فردا دیگه بهت خبرش رو میدم
بهت البته یکم سخته
من:برایی همین از تو کمک میخوام
وارد خونه شدم نشستم رویی مبل
یویی:باشه پس کاری نداری
من:نه مواظب خودت باش بای
یویی:باشه توام همینطور بای
گوشی رو پرت کردم اونور رفتم تو
بالکن چقدر بلنده چه حالی میده بپرم
پایین خیلیا از شرم راحت میشن یه
ادم دیگه به دونفر اضافه شدش شک
دارم راحت از زیراینهمه آدم کشی راحت در برم بلندشدم پاهامو آزاد
کردم که صداش از پشتم شنیدم
چان:سوررننن نه...
لبخندی زدم اومدم بپرم که بازومو
گرفت
من:ولم کن چان ولم کن
چان:دیونه شدی چه غلطی میکنی هان
میخوایی خودکشی کنی
من:به تو ربطی نداره بزار برم
بغلم کرد گریه ام گرفته اشک میریختم
من:من این زندگی رونمیخوام..نمیخوام
مگه یه آدم چقدر توان داره
چان:هیشش آروم باش سورن آروم
هیچی نیس تو قوی هستی قویی ترین
دختری هستی که تابحال دیدم
بغلش کردم بیشتر خودمو بهش فشار
دادم انگار آروم میشدم کنارش حتی
موقعی که تو یک دانشکده درس
میخوندیم به سمت تخت بردم درازم
کرد شروع کرد به نوازش موهام
من:دروغه اینکه زندگی عالیه! دروغه
میگن من شادم دروغه همش دروغه
اشکامو پاک کرد
چان:بگیر بخواب سورن فردا روز
بزرگی درپیش داریم
چشمام سنگین شدش دیگه چیزی نفهمیدم چی میشه #اسکندر #آیسان_رومخ
۸.۵k
۱۳ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.