عمارت ابر پارت۲۳
#عمارت_ابر #پارت۲۳
(دخترا)
جنی:میگم چرا طلسم محافظ گذاشتن
که صدایی جیغ یانلی بلند شدش با ترس به سمتش دویدن بهش خیره بودن باورش سخت بود زامبی و.تمام موجودات سیاهی آروم گرفته بودن پایی مقر ابر زانو زده بودن
یانلی:امکان نداره
سویون هنوز داشت به حرفایی جیسو که تویی گوشش تکرار میشد فکر میکرد اون قرار بود صدایی افسانه ای پیدا کنه و باخودش ببره اما هیچکس اون صدارو نداشت اما حسش میکرد نزدیک و نزدیک تر اما وقتی یاد لبخندی که جیسو بهش زد میافتاد تمام تمرکزش رو از دست میداد
یانلی اما چه روزیی داشت اون فقط میتونست از دور شاهد خوشحالی و عشق بین دوستاش باشه درحالی که خودش اجازه عاشق شدن و دوست داشتن کسی رو نداشت
یانلی:فک میکنین خوب بشه؟!
لیسا:معلومه اون جزء قوی ترین تعلیم دیده هاست
آیون چشماش رو کم کم باز کرد صدایی افسانه ایی که فکرش روهم نمیکرد داشت میشنید صدایی زیبا ودلنشین به صاحب صدا خیره بود جیسو صدا از اون بود اما چرا میخوند
بلند شدش و به سمت پنجره اتاقش که روبه رویی کوهستان ماه بود رفت کنار جیسو نشست جیسو متعجب بهش نگاهی انداخت
جیسو:حالت خوبه؟!
آیون:آره..
که جیسو بغلش کرد باورش سخت بود برایی آیون چرا بغلش کرده
جیسو:منو ببخش اگه بی احتیاطی نمیکردم اینطوری نمیشدی
آیون حرفی نمیزد حتی صدایی نفس کشیدنش روهم بزور شنیده میشد
آیون:بهتر بگیری بخوابی
خودش برگشت نشست رویی تشکش و شروع کرد به باز کردن موهاش موهایی قهوه ای رنگش که تا پایین تر از کمرش بود باز که صدایی آخ و اوخ جیسو بلند شدش
جیسو:اوخ وییی چرا اینقدر سخته وای مامانی آخ
آیون بهش اشاره کرد که پشتش رو به اون بکنه پشتش رو کرد روبهش آیون شروع کرد به باز کردن موهاش صورتش قرمز شده بود قلبش تلاپ وتلوپ صدا میکرد اولین بارش بود که از لمس کردن موهاش توسط کسی اینقدر خجالت میکشه
آیون:دیگه میتونی بخوابی
دستی به موهاش کشید که اون لمسشون کرده بود
جیسو:ممنون
لحافت رو کشیدرویی خودش وخوابید
سویون صدایی جیسو رو شنیده بود فهمید که صدایی اونه اما میخواست واسه یکبارهم که شده داشتن دوستی رو تجربه کنه پیش برادراش رفت
نامجون:چیشد؟!
سویون:نبود
کای:سویون میدونی که این چرندیات تحویل پدر بدی چی میشه
سویون:امروز نفهمیدم کسی آواز نمیخوند که معلوم بشه
نامجون:میدونی که پدر اگه بدونه که دیگه هسته طلایی توام بع دردش نخوره مثل بقیه بچه هاش پرتت میکنه
دور میدونی که
کای:نامجون بس کن خواهر میدونی که برامون چقدر عزیزی پس لطفا همکاری کن و اون صدارو پیدا کن
سویون:باشه..اما اگه اینجا نبود چی؟!
هردوشون:خوبه ما حلش میکنیم
و ناپدید شدن لیسا با آرامش میخندید موهاشو بازمیکرد
لیسا:جنی کارت امروز عالی بودش #اسکندر #آیسان_رومخ
(دخترا)
جنی:میگم چرا طلسم محافظ گذاشتن
که صدایی جیغ یانلی بلند شدش با ترس به سمتش دویدن بهش خیره بودن باورش سخت بود زامبی و.تمام موجودات سیاهی آروم گرفته بودن پایی مقر ابر زانو زده بودن
یانلی:امکان نداره
سویون هنوز داشت به حرفایی جیسو که تویی گوشش تکرار میشد فکر میکرد اون قرار بود صدایی افسانه ای پیدا کنه و باخودش ببره اما هیچکس اون صدارو نداشت اما حسش میکرد نزدیک و نزدیک تر اما وقتی یاد لبخندی که جیسو بهش زد میافتاد تمام تمرکزش رو از دست میداد
یانلی اما چه روزیی داشت اون فقط میتونست از دور شاهد خوشحالی و عشق بین دوستاش باشه درحالی که خودش اجازه عاشق شدن و دوست داشتن کسی رو نداشت
یانلی:فک میکنین خوب بشه؟!
لیسا:معلومه اون جزء قوی ترین تعلیم دیده هاست
آیون چشماش رو کم کم باز کرد صدایی افسانه ایی که فکرش روهم نمیکرد داشت میشنید صدایی زیبا ودلنشین به صاحب صدا خیره بود جیسو صدا از اون بود اما چرا میخوند
بلند شدش و به سمت پنجره اتاقش که روبه رویی کوهستان ماه بود رفت کنار جیسو نشست جیسو متعجب بهش نگاهی انداخت
جیسو:حالت خوبه؟!
آیون:آره..
که جیسو بغلش کرد باورش سخت بود برایی آیون چرا بغلش کرده
جیسو:منو ببخش اگه بی احتیاطی نمیکردم اینطوری نمیشدی
آیون حرفی نمیزد حتی صدایی نفس کشیدنش روهم بزور شنیده میشد
آیون:بهتر بگیری بخوابی
خودش برگشت نشست رویی تشکش و شروع کرد به باز کردن موهاش موهایی قهوه ای رنگش که تا پایین تر از کمرش بود باز که صدایی آخ و اوخ جیسو بلند شدش
جیسو:اوخ وییی چرا اینقدر سخته وای مامانی آخ
آیون بهش اشاره کرد که پشتش رو به اون بکنه پشتش رو کرد روبهش آیون شروع کرد به باز کردن موهاش صورتش قرمز شده بود قلبش تلاپ وتلوپ صدا میکرد اولین بارش بود که از لمس کردن موهاش توسط کسی اینقدر خجالت میکشه
آیون:دیگه میتونی بخوابی
دستی به موهاش کشید که اون لمسشون کرده بود
جیسو:ممنون
لحافت رو کشیدرویی خودش وخوابید
سویون صدایی جیسو رو شنیده بود فهمید که صدایی اونه اما میخواست واسه یکبارهم که شده داشتن دوستی رو تجربه کنه پیش برادراش رفت
نامجون:چیشد؟!
سویون:نبود
کای:سویون میدونی که این چرندیات تحویل پدر بدی چی میشه
سویون:امروز نفهمیدم کسی آواز نمیخوند که معلوم بشه
نامجون:میدونی که پدر اگه بدونه که دیگه هسته طلایی توام بع دردش نخوره مثل بقیه بچه هاش پرتت میکنه
دور میدونی که
کای:نامجون بس کن خواهر میدونی که برامون چقدر عزیزی پس لطفا همکاری کن و اون صدارو پیدا کن
سویون:باشه..اما اگه اینجا نبود چی؟!
هردوشون:خوبه ما حلش میکنیم
و ناپدید شدن لیسا با آرامش میخندید موهاشو بازمیکرد
لیسا:جنی کارت امروز عالی بودش #اسکندر #آیسان_رومخ
۸.۴k
۱۸ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.