Season Nightmare of Love
Season✨️2 _ Nightmare of Love💖✨️
Part 78
سویون ویو
از کالسکه که پیاده شدم مادرم با ذوق به طرفم اومد و پدرم هم جلوی در ایستاده بود و با لبخند نگاهم میکرد...هه حالا براشون مهم بودم...تا دیروز یه آدم به درد نخور بیخود بودم که راه رفتن ساده هم رو مخ بود ولی حالا شده بودم عزیز دور دونه مامان بابام شخص مهمی بودم براشون چون به قدرت پدر اضافه میشد و این که اونا دیگه اجازه نداشتن روی من دست بلند کنن چون من دیگه مال کس دیگه ای بودم صاحب داشتم نه یه آدم بی صاحب که هرکی میرسید هرچی میخواست بگه میگفت...مادرم به طرفم اومد و بغلم کرد منم بی میل بغلش کردو کمی گذشت که خوانواده لی و چوی و کیم با دختر هاشون وارد شدن با غرور دامنم رو بلند کردم و جلوشون ایستادم از اونجایی که من همسر شاهزاده محسوب میشدم پس باید بهم احترام میزاشتن نفرت و حسادت از چشمای خودشون و دختر هاشون میبارید و بی میل و از سر زور فقط کمی سر خم کردن اولش میخواستم بی خیال باشم ولی غرورم کا هزار بار توسط این ها و دختر هاشون شکسته شده بود اجازه گذر ساده منو نداد ایستادم و بهشون خیره شدم
سویون: خانم لی..شما همسر وزیر هستید...خانم کیم شما هم همسر نخست وزیر هستید...خانم چوی شما هم همسر وزیر دوم هستید...درسته؟
بی میل و با نفرت گفتن...بله بانوی من
سویون: خوبه حالا سوال من اینجاست من کی هستم؟
نگاهی بهم کردن و سرشون رو پایین گرفتن
سویون: پرسیدم...من کی هستم..
خانم لی: همسر شاهزاده
سویون: آفرین خانم لی...من همسر آینده شاهزاده هستم... و ملکه آینده این کشور و پس حواستون به رفتارتون و نوع احترام گذاشتنوت باشه...و این که این تعظیمی که شما کردید لایق خودتون هم نیست چه برسه به من پس حواستون باشه...وگرنه کاری میکنم که هم خودتون و هم دختر هاتون به پام بیوفتید و میدونید که میتونم پادشاه هر کاری من بخوام انجام میدن پس مراقب باشید...
با ترس و لرز و این بار تا کمر خم شدن و بلند گفتم...چشم بانوی من....
.....
ادامه دارد....
Part 78
سویون ویو
از کالسکه که پیاده شدم مادرم با ذوق به طرفم اومد و پدرم هم جلوی در ایستاده بود و با لبخند نگاهم میکرد...هه حالا براشون مهم بودم...تا دیروز یه آدم به درد نخور بیخود بودم که راه رفتن ساده هم رو مخ بود ولی حالا شده بودم عزیز دور دونه مامان بابام شخص مهمی بودم براشون چون به قدرت پدر اضافه میشد و این که اونا دیگه اجازه نداشتن روی من دست بلند کنن چون من دیگه مال کس دیگه ای بودم صاحب داشتم نه یه آدم بی صاحب که هرکی میرسید هرچی میخواست بگه میگفت...مادرم به طرفم اومد و بغلم کرد منم بی میل بغلش کردو کمی گذشت که خوانواده لی و چوی و کیم با دختر هاشون وارد شدن با غرور دامنم رو بلند کردم و جلوشون ایستادم از اونجایی که من همسر شاهزاده محسوب میشدم پس باید بهم احترام میزاشتن نفرت و حسادت از چشمای خودشون و دختر هاشون میبارید و بی میل و از سر زور فقط کمی سر خم کردن اولش میخواستم بی خیال باشم ولی غرورم کا هزار بار توسط این ها و دختر هاشون شکسته شده بود اجازه گذر ساده منو نداد ایستادم و بهشون خیره شدم
سویون: خانم لی..شما همسر وزیر هستید...خانم کیم شما هم همسر نخست وزیر هستید...خانم چوی شما هم همسر وزیر دوم هستید...درسته؟
بی میل و با نفرت گفتن...بله بانوی من
سویون: خوبه حالا سوال من اینجاست من کی هستم؟
نگاهی بهم کردن و سرشون رو پایین گرفتن
سویون: پرسیدم...من کی هستم..
خانم لی: همسر شاهزاده
سویون: آفرین خانم لی...من همسر آینده شاهزاده هستم... و ملکه آینده این کشور و پس حواستون به رفتارتون و نوع احترام گذاشتنوت باشه...و این که این تعظیمی که شما کردید لایق خودتون هم نیست چه برسه به من پس حواستون باشه...وگرنه کاری میکنم که هم خودتون و هم دختر هاتون به پام بیوفتید و میدونید که میتونم پادشاه هر کاری من بخوام انجام میدن پس مراقب باشید...
با ترس و لرز و این بار تا کمر خم شدن و بلند گفتم...چشم بانوی من....
.....
ادامه دارد....
- ۵.۵k
- ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط