❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part50
ـــ شاید اون ندونه، اما من خوب میدونم که تو چقدر از انتظار متنفری بیبی گرل!
با بهت به سمت صدای جدید و بی نهایت جذاب چرخیدم!
محض رضای مسیح اون مرد...اون جئون جونگکوک بود؟!
حالا میفهمیدم چرا تهیونگ بهش میگه فاکر! اون لعنتی واقعا یه فاکر به تمام معنا بود!
قد بلند، هیکل عضلانی با اون خالکوبی فاکی رو دستش و پریسینگ لب و ابروش از اون یه اسطوره مدرن ساخته بود!
پوست سفید، چشمای کشیده مشکی و موهای حالت دار پرکلاغیش ثابت میکرد اون لعنتی جذابیت مردای شرقی رو داره!
اما هیکل درشت عضلانی با اون قد بلند خبر از یه رگ آمریکایی میداد!
وقتی قدم زنان جلو اومد و روبه روی سیترا ایستاد، ازش به طرز آشکاری قد بلندتر بود! این یعنی جئون فاکر جونگکوک یه چیزی در حد 195سانت قد داشت!
ـــ مگه دنبال من نبودی؟ چرا انقدر شوکه شدی؟
سیترا نگاه ماتشو به تهیونگ انداخت: قرارمون این نبود.
تهیونگ پوزخند زد و رو مبل نشست: قرار؟ اتفاقا همین بود، تو جئون رو میخاستی منم بهت دادمش!
قهقهه جذابی زد: اونم دربه در دنبال تو بود و خب...منم راهنماییش کردم.
با سرگرمی به سیترا نگاه کرد: من یه سیاست مدارم آلفاجم، حالا هم هردوتون بهم پول دادین، هم هردوتون بهم مدیونین!
با بهت به تهیونگ نگاه کردم! این یه شارلاتان بازی خالص بود!
یونگی غرید: حرومزاده!
سیترا مکث نکرد، شلاق تسمه ای باریکی که به کمرش بسته بود رو کشید و بازوی کوک رو باهاش مهار کرد و محکم کشید.
برخلاف انتظارم کوک غافلگیر نشد و بازوی ورزیدش رو دور شلاق پیچید و با دست محکم کشیدش!
سیترا کشیده شد و محکم رو سینه ستبر و سنگی کوک کوبیده شد.
کوک کمرش رو سفت گرفت و با عطش نگاهش کرد: میدونی چقد دلم برات تنگ شده لعنتی؟
سیترا از غفلتش استفاده کرد با نفرت هلش داد و انداختش رو زمین و شلاق رو این بار دور گردنش پیچید!
کوک شلاق رو محکم گرفت تا خفه نشه، اما صدای خرخر گلوش که برای اکسیژن تقلا میکرد تو همون ثانیه اول بلند شد و این نشون میداد قدرت دستای سیترا خیلی زیاده!
با ترس گفتم: چرا کسی کاری نمیکنه؟
یونگی غرید: دخالت نکنین!
کوک از اون یکی دستش هم استفاده کرد و شلاق رو کشید. سیترا محکم رو زمین پرت شد و کوک شلاق رو از دور گردنش باز کرد و رفت سمت سیترا.
کوک بهش فرصت نداد و روش خیمه زد، دستشو پین کرد به زمین: اخه چرا انقدر لجبازی؟
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part50
ـــ شاید اون ندونه، اما من خوب میدونم که تو چقدر از انتظار متنفری بیبی گرل!
با بهت به سمت صدای جدید و بی نهایت جذاب چرخیدم!
محض رضای مسیح اون مرد...اون جئون جونگکوک بود؟!
حالا میفهمیدم چرا تهیونگ بهش میگه فاکر! اون لعنتی واقعا یه فاکر به تمام معنا بود!
قد بلند، هیکل عضلانی با اون خالکوبی فاکی رو دستش و پریسینگ لب و ابروش از اون یه اسطوره مدرن ساخته بود!
پوست سفید، چشمای کشیده مشکی و موهای حالت دار پرکلاغیش ثابت میکرد اون لعنتی جذابیت مردای شرقی رو داره!
اما هیکل درشت عضلانی با اون قد بلند خبر از یه رگ آمریکایی میداد!
وقتی قدم زنان جلو اومد و روبه روی سیترا ایستاد، ازش به طرز آشکاری قد بلندتر بود! این یعنی جئون فاکر جونگکوک یه چیزی در حد 195سانت قد داشت!
ـــ مگه دنبال من نبودی؟ چرا انقدر شوکه شدی؟
سیترا نگاه ماتشو به تهیونگ انداخت: قرارمون این نبود.
تهیونگ پوزخند زد و رو مبل نشست: قرار؟ اتفاقا همین بود، تو جئون رو میخاستی منم بهت دادمش!
قهقهه جذابی زد: اونم دربه در دنبال تو بود و خب...منم راهنماییش کردم.
با سرگرمی به سیترا نگاه کرد: من یه سیاست مدارم آلفاجم، حالا هم هردوتون بهم پول دادین، هم هردوتون بهم مدیونین!
با بهت به تهیونگ نگاه کردم! این یه شارلاتان بازی خالص بود!
یونگی غرید: حرومزاده!
سیترا مکث نکرد، شلاق تسمه ای باریکی که به کمرش بسته بود رو کشید و بازوی کوک رو باهاش مهار کرد و محکم کشید.
برخلاف انتظارم کوک غافلگیر نشد و بازوی ورزیدش رو دور شلاق پیچید و با دست محکم کشیدش!
سیترا کشیده شد و محکم رو سینه ستبر و سنگی کوک کوبیده شد.
کوک کمرش رو سفت گرفت و با عطش نگاهش کرد: میدونی چقد دلم برات تنگ شده لعنتی؟
سیترا از غفلتش استفاده کرد با نفرت هلش داد و انداختش رو زمین و شلاق رو این بار دور گردنش پیچید!
کوک شلاق رو محکم گرفت تا خفه نشه، اما صدای خرخر گلوش که برای اکسیژن تقلا میکرد تو همون ثانیه اول بلند شد و این نشون میداد قدرت دستای سیترا خیلی زیاده!
با ترس گفتم: چرا کسی کاری نمیکنه؟
یونگی غرید: دخالت نکنین!
کوک از اون یکی دستش هم استفاده کرد و شلاق رو کشید. سیترا محکم رو زمین پرت شد و کوک شلاق رو از دور گردنش باز کرد و رفت سمت سیترا.
کوک بهش فرصت نداد و روش خیمه زد، دستشو پین کرد به زمین: اخه چرا انقدر لجبازی؟
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۶k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.