❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part51
کوک:اخه چرا انقدر لجبازی؟ میدونی برای پیدا کردنت چه بدبختی هایی کشیدم؟
سیترا با نفرت گفت: مگه من ازت خاستم پیدام کنی که حالا منتشو به من میزاری؟
کوک اخم غلیظی کرد: کاری نکن همینجا....
سیترا اب دهنش رو تو صورت کوک تف کرد: هیچ غلطی نمیتونی بکنی حرومی!
بعد طی یه حرکت غافلگیر کننده پاهاشو که زیر کوک بودن کشید بالا و با جفت پاش کوبید به تخت سینه کوک و پرتش کرد.
از جاش بلند شد، شلاق رو از رو زمین برداشت و یه بار دیگه اونو دور گردن کوک پیچید. انگار فهمیده بود نقطه ضعف اون غول بیابونی فقط خفه گردنشه!
کوک با شلاق چنگ زد، اما اینبار نتونست خودش رو ازاد کنه!
سیترا رو به لارا غرید: طناب!
لارا مثل برق از عمارت خارج شد و تهیونگ نیشخندی زد: واو، این مبارزه خیلی هیجان انگیزه!
همه به دستور یونگی کنار ایستاده بودن و کسی دخالت نمیکرد.
به صورت کوک که کم کم داشت کبود میشد نگاه کردم.یعنی چکار کرده بود که سیترا انقدر ازش نفرت داشت؟!
زیاد طول نکشید که لارا برگرده.
سیترا دستور داد:ببندش!
تعجب کردم! میخاست کوک رو کت بسته با خودش بیاره عمارت؟
لارا به کوک نزدیک شد و تا خواست دستاشو ببنده، کوک به موهاش چنگ انداخت و سرش رو بین پاهاش قفل کرد!
چطور تو موقعیتی که داشت خفه میشد تونست گروگانگیری کنه؟
با وحشت داد زدم: ولشش کننن، داری گردنش رو میشکنی!
لارا از شدت درد مشتش رو میکوبید رو زمین و سیترا غرید: ولش کن حرومزاده، ولش کن تا خفت نکردم.
اما کوک پاهاشو محکم تر فشار داد و لارا به خرخر افتاد!
سیترا پوفی کشید و شلاق رو باز کرد.
کوک تند تند نفس گرفت و به سرفه افتاد: از اخرین...باری...که...که...دیدمت...وحشی...تر...شدی...
سیترا به موهاش چنگ زد:ولش کن!
کوک محکم مچ سیترا رو گرفت و با اخم هشدار امیزی گفت:برای این بچه بازیا نیومدم، این معرکه رو تمومش کن.
سیترا بدون اینکه حتی به حرفای کوک اهمیت بده، مشتی تو دهنش کوبید:بزار لارا بره!
کوک خون دهنش رو تف کرد، از جاش بلند شد و لارا رو از موهاش بلند کرد:اگه این توله سگو میخای باید باهام راه بیای.
لارا غرید:آلفاجم زندگی من ارزش همکلام شدن شما با همچین حرومی رو نداره!
سیترا تایید کرد:برای اهداف بزرگ همیشه باید زندگی های زیادی فدا بشه،لارا ازت به خاطر خدمت صادقانت ممنونم.
و بعد از این حرفش چرخید و با پاشنه چکمه اش لگد محکمی کوبید تو فک جونگکوک!
...ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part51
کوک:اخه چرا انقدر لجبازی؟ میدونی برای پیدا کردنت چه بدبختی هایی کشیدم؟
سیترا با نفرت گفت: مگه من ازت خاستم پیدام کنی که حالا منتشو به من میزاری؟
کوک اخم غلیظی کرد: کاری نکن همینجا....
سیترا اب دهنش رو تو صورت کوک تف کرد: هیچ غلطی نمیتونی بکنی حرومی!
بعد طی یه حرکت غافلگیر کننده پاهاشو که زیر کوک بودن کشید بالا و با جفت پاش کوبید به تخت سینه کوک و پرتش کرد.
از جاش بلند شد، شلاق رو از رو زمین برداشت و یه بار دیگه اونو دور گردن کوک پیچید. انگار فهمیده بود نقطه ضعف اون غول بیابونی فقط خفه گردنشه!
کوک با شلاق چنگ زد، اما اینبار نتونست خودش رو ازاد کنه!
سیترا رو به لارا غرید: طناب!
لارا مثل برق از عمارت خارج شد و تهیونگ نیشخندی زد: واو، این مبارزه خیلی هیجان انگیزه!
همه به دستور یونگی کنار ایستاده بودن و کسی دخالت نمیکرد.
به صورت کوک که کم کم داشت کبود میشد نگاه کردم.یعنی چکار کرده بود که سیترا انقدر ازش نفرت داشت؟!
زیاد طول نکشید که لارا برگرده.
سیترا دستور داد:ببندش!
تعجب کردم! میخاست کوک رو کت بسته با خودش بیاره عمارت؟
لارا به کوک نزدیک شد و تا خواست دستاشو ببنده، کوک به موهاش چنگ انداخت و سرش رو بین پاهاش قفل کرد!
چطور تو موقعیتی که داشت خفه میشد تونست گروگانگیری کنه؟
با وحشت داد زدم: ولشش کننن، داری گردنش رو میشکنی!
لارا از شدت درد مشتش رو میکوبید رو زمین و سیترا غرید: ولش کن حرومزاده، ولش کن تا خفت نکردم.
اما کوک پاهاشو محکم تر فشار داد و لارا به خرخر افتاد!
سیترا پوفی کشید و شلاق رو باز کرد.
کوک تند تند نفس گرفت و به سرفه افتاد: از اخرین...باری...که...که...دیدمت...وحشی...تر...شدی...
سیترا به موهاش چنگ زد:ولش کن!
کوک محکم مچ سیترا رو گرفت و با اخم هشدار امیزی گفت:برای این بچه بازیا نیومدم، این معرکه رو تمومش کن.
سیترا بدون اینکه حتی به حرفای کوک اهمیت بده، مشتی تو دهنش کوبید:بزار لارا بره!
کوک خون دهنش رو تف کرد، از جاش بلند شد و لارا رو از موهاش بلند کرد:اگه این توله سگو میخای باید باهام راه بیای.
لارا غرید:آلفاجم زندگی من ارزش همکلام شدن شما با همچین حرومی رو نداره!
سیترا تایید کرد:برای اهداف بزرگ همیشه باید زندگی های زیادی فدا بشه،لارا ازت به خاطر خدمت صادقانت ممنونم.
و بعد از این حرفش چرخید و با پاشنه چکمه اش لگد محکمی کوبید تو فک جونگکوک!
...ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۲k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.