❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part52
جیمین و هوسوک همزمان گفتن: واو!
اما وقتی کوک با این لگد محکم حتی نیم سانت هم جابه جا نشد، عوضش پای سیترا رو گرفت و محکم چرخوندش و باعث شد سیترا محکم به ستون عمارت کوبیده بشه و شیشه ها به لرزه دربیان، من تو دلم گفتم: واو!
کوک اومد سمت سیترا: خودت نمیخای بهت اسون بگیرم!
قبل از اینکه کوک برسه به سیترا، دوییدم سمتش: حالت خوبه سیترا؟اسیب دیدی؟
سیترا با چشمای به خون نشسته از جاش بلند شد و خون دهنش رو تف کرد: عقب وایسا والری!
خاستم اطاعت کنم اما تا به خودم بیام، توسط بازوی قدرتمند کوک اسیر شده بودم: والری؟ درست شنیدم؟ این دخترعموی کوچولوته؟
سیترا دستاشو مشت کرد: ولش کن، ازش فاصله بگیر!
کوک پوزخند زد: وقتی جون افرادت برات مهم نیست مجبورم از اعضای خانوادت استفاده کنم!
صدای بم تهیونگ طنین انداز شد: این جز قرارمون نبود جئون، بزار والریا بره!
با ترس به سیترا و تهیونگ نگاه کردم. حلقه بازوی کوک دور گردنم هرلحظه تنگ تر میشد!
سیترا دستی تو موهاش کشید: یا ولش میکنی، یا به زندگی رقت بارت برای همیشه پایان میدم.
جونگکوک با اخم گفت: تو حتی نمیخوای بفهمی چرا اینجام، نمیخوای به حرفام گوش کنی!
ـــ تو چی میخوای؟
صدای بم و جدی یونگی سکوت رو به عمارت اورد!
کوک نگاهی به یونگی انداخت و پوزخند زد: بعد از اون خیانت هنوزم روت میشه تو چشمای من نگاه کنی هیونگ؟!
تعجب کردم، یعنی اونا انقدر صمیمی بودن که کوک هیونگ صداش کنه؟تو گذشته ی لعنت شده ی این سه نفر چی گذشته بود؟!
یونگی: حرفت رو بزن، تو چی میخای؟
کوک با قاطعیت گفت: یه ملاقات خصوصی با سیترا!
سیترا غرید: اسم منو به زبون کثیفت نیار.
یونگی با سردی جواب کوک رو داد: نمیتونم اجازه بدم باهاش تنها باشی.
کوک با نفرت داد زد: نکنه بعد از اینکه ازم دزدیدیش خودت صاحابش شدی؟
یونگی اینبار عصبی شد و با تندی گفت: اون کالا نیست که صاحب داشته باشه کی میخای اینو بفهمی؟
کوک که از شدت عصبانیت بدنش میلرزید، به موهام چنگ زد:باشه با معشوقت حال کن، منم از خجالت تن سفید این بچه درمیام!
صورتم از درد چین خورد و جیغم رو خفه کردم.
کوک لبش رو چسپوند به گوشم: شاید مثل سیترا نباشی،اما خون اونو تو رگات داری!
غرش تهیونگ حتی یونگی رو هم از جا پروند: انگشتای نجست رو از والری بکش!
به تهیونگ که با اسلحه به سمت کوک نشانه رفته بود نگاه کردم،کاملا جدی به نظر میرسید.
...ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part52
جیمین و هوسوک همزمان گفتن: واو!
اما وقتی کوک با این لگد محکم حتی نیم سانت هم جابه جا نشد، عوضش پای سیترا رو گرفت و محکم چرخوندش و باعث شد سیترا محکم به ستون عمارت کوبیده بشه و شیشه ها به لرزه دربیان، من تو دلم گفتم: واو!
کوک اومد سمت سیترا: خودت نمیخای بهت اسون بگیرم!
قبل از اینکه کوک برسه به سیترا، دوییدم سمتش: حالت خوبه سیترا؟اسیب دیدی؟
سیترا با چشمای به خون نشسته از جاش بلند شد و خون دهنش رو تف کرد: عقب وایسا والری!
خاستم اطاعت کنم اما تا به خودم بیام، توسط بازوی قدرتمند کوک اسیر شده بودم: والری؟ درست شنیدم؟ این دخترعموی کوچولوته؟
سیترا دستاشو مشت کرد: ولش کن، ازش فاصله بگیر!
کوک پوزخند زد: وقتی جون افرادت برات مهم نیست مجبورم از اعضای خانوادت استفاده کنم!
صدای بم تهیونگ طنین انداز شد: این جز قرارمون نبود جئون، بزار والریا بره!
با ترس به سیترا و تهیونگ نگاه کردم. حلقه بازوی کوک دور گردنم هرلحظه تنگ تر میشد!
سیترا دستی تو موهاش کشید: یا ولش میکنی، یا به زندگی رقت بارت برای همیشه پایان میدم.
جونگکوک با اخم گفت: تو حتی نمیخوای بفهمی چرا اینجام، نمیخوای به حرفام گوش کنی!
ـــ تو چی میخوای؟
صدای بم و جدی یونگی سکوت رو به عمارت اورد!
کوک نگاهی به یونگی انداخت و پوزخند زد: بعد از اون خیانت هنوزم روت میشه تو چشمای من نگاه کنی هیونگ؟!
تعجب کردم، یعنی اونا انقدر صمیمی بودن که کوک هیونگ صداش کنه؟تو گذشته ی لعنت شده ی این سه نفر چی گذشته بود؟!
یونگی: حرفت رو بزن، تو چی میخای؟
کوک با قاطعیت گفت: یه ملاقات خصوصی با سیترا!
سیترا غرید: اسم منو به زبون کثیفت نیار.
یونگی با سردی جواب کوک رو داد: نمیتونم اجازه بدم باهاش تنها باشی.
کوک با نفرت داد زد: نکنه بعد از اینکه ازم دزدیدیش خودت صاحابش شدی؟
یونگی اینبار عصبی شد و با تندی گفت: اون کالا نیست که صاحب داشته باشه کی میخای اینو بفهمی؟
کوک که از شدت عصبانیت بدنش میلرزید، به موهام چنگ زد:باشه با معشوقت حال کن، منم از خجالت تن سفید این بچه درمیام!
صورتم از درد چین خورد و جیغم رو خفه کردم.
کوک لبش رو چسپوند به گوشم: شاید مثل سیترا نباشی،اما خون اونو تو رگات داری!
غرش تهیونگ حتی یونگی رو هم از جا پروند: انگشتای نجست رو از والری بکش!
به تهیونگ که با اسلحه به سمت کوک نشانه رفته بود نگاه کردم،کاملا جدی به نظر میرسید.
...ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۱k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.