p

p...56


دینگ یوشی به شیلارو رسید و رفت پیش چن ژیوان یه ملاقات ترتیب داد

چن ژیوان با کلی سرباز اومد اما دینگ یوشی خیلی راحت سر جاش نشسته‌ بود داشت چای می‌خورد

چن ژیوان.. مشتاق دیدار

دینگ یوشی..از آخرین باری که دیدمت میگذره

چن ژیوان..بهتره بگی از آخرین باری که داشتی منو به کشتن میدادی

دینگ یوشی..چرا رفیق اینجوری حرف میزنی.

چن ژیوان ..من رفیق تو نیستم اگه بخوام همین حالا با این سربازا میگیرمت و میکشمت

دینگ یوشی.. میخوام باهام متعد بشی

چن ژیوان..اونوقت چی باعث شد فکر کنی این کارو میکنم

دینگ یوشی..شماها هیچ کسیو کنار تون ندارید من میتونم شمارو بالا بکشم

چن ژیوان..اونوقت چجوری

دینگ یوشی..من و ییبو باهم متعد هستیم و گروه سایه داریم

چن ژیوان..راستش بعد کاری که باهام کردین ژان یه سرنخ بهم داد و من متوجه این موضوع شدم

دینگ یوشی..اون حرومزاده کوچولو بهم خیانت کرد خب مشکلی نیست باید اینو بدونی که تیکه کریستال جادو نیانگما دست ماست

چن ژیوان..چیی

دینگ یوشی..درسته حالا فقط سه تیکه دیگه مونده ما به هر حال اونارو خیلی راحت به دست میاریم اما اگه تو باما همکاری کنی خیلی راحت تر به دست میاریم

چن ژیوان ..و اگه همکاری نکنم

دینگ یوشی..صد در صد به شماها حمله میشه

چن ژیوان..داری تعدیدم میکنی

دینگ یوشی..نه دارم حس نیتمو بهت نشون میدم

چن ژیوان..میتونم بکشمت

دینگ یوشی..با کشتن من چیزی به دست نمیاری

چن ژیوان ..قبول میکنم
دینگ یوشی..پشیمون نمیشی

چن ژیوان..اومیدوارم همینطور باشه چون اگه منو گول بزنید دیگه به این راحتی ازتون نمیگذرم

دینگ یوشی..دوستا همدیگرو گول نمیزنن

چن ژیوان... اومیدوارم همینطور باشه

دینگ یوشی..حالا چهار تیکه داریم و فقط و فقط دو تیکه دیگه مونده

چن ژیوان..گرفتن یکی آسونه اما دومی سخته

دینگ یوشی ..زیاد سخت نیست ارتش شیلارو آماده نبرد کنید

چن ژیوان..میزاشتی یکم بگذره بعد این حرفو میزدی

دینگ یوشی ..برای جلو رفتن اصلا زودنیست

چن ژیوان..برای این کار باید با پدرم صحبت کنم

دینگ یوشی..من که میدونم تو بیشتر برای شیلارو تصمیم میگیری تا پدرت برای همین اومدم تا با تو صحبت کنم

چن ژیوان..به هرحال باید در جریان اتفاقات باشه

دینگ یوشی..هرجور مایلی من میرم و اینکه که و کجا به ما ملحق بشی بهت خبر میدم

چن ژیوان باشه
دیدگاه ها (۰)

p....57ژان تو زندان انداختن ژان ..لعنت بهتون درو باز کنید عو...

p....5۸لی هن. همینجوری داشت به گل نگامیکردموجین وقتی دید نئو...

p...55لینگ هه..اگهاجازه بدین منم چندکلمه ای صحبت کنمشیانگفی....

p...54روز بعد همه وزرای کشور به همراه مهمان های سلیب اتش همگ...

p..89شوکای همه گی اینجا جمع شدیم تا در مورد قدرتی که پدیدار...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p80نئوهو با ارتشش به سلیب اتش رسید ارتشش اینقد بزرگ بود که ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط