p2
ات:هوففف من واقعا باید ی مدت بمیرم بعد دوباره زنده شم
نمیکشم دیگه حاجی نمیکشم....(عصبانی و با داد دستی به موهاش کشید)
یهو کیفشو برداشت و از دفترش خارج شد....
ات:خانم مین من دارم میرم خونه....(جدی و با اخم)
مین:بله خانم...
سوار آسانسور شدم ... طبقه پایین رو زدم...
یهو آسانسور موند....
ی مردی وارد شد ....
رفتم کنار و اومد جفتم ایستاد...
ی نیرویی درونم رو محک میزد ...
درسته همون نیرو بود....
همون نیرویی که از کار افتاده بود ... نمیدونم این شخص کی بود اولین بارم بود که دیدمش ...
نگاه های خیرشو روی خودم حس میکردم و همین کلافم میکرد...
با عصبانیت برگشتم سمتش که دیدم با چشمای کشیده و تیله ای نگاهم میکنه...
ات:شناختی..؟(سرد و جدی)
...:خیلی خوبم شناختم....(پوزخند و سرد)
ویو ات
قشنگ همون پوزخند رو داشت....
لعنتی همینم کم بود...
...:(پوزخند)
ات:درد بی درمون...(جدی)
ات:حال بهم زن...(روشو کرد اون طرف)
آسانسور رسید ... موقعی ک میخواستم پیاده بشم یهو محکم از دستم گرفت و ی چیز داغ چسبوند ب مچ دستم و برداشتش ...
یک لحظه مثل اینکه بهم برق وصل کرده باشن بودم...
علامت ماه داشت
ات:چه مرگته...عقب مونده(داد)
...:فردا شب میبینمت...(و دستش رو ب صورت ب دیدار دوباره نشون داد و در آسانسور بسته شد
نمیکشم دیگه حاجی نمیکشم....(عصبانی و با داد دستی به موهاش کشید)
یهو کیفشو برداشت و از دفترش خارج شد....
ات:خانم مین من دارم میرم خونه....(جدی و با اخم)
مین:بله خانم...
سوار آسانسور شدم ... طبقه پایین رو زدم...
یهو آسانسور موند....
ی مردی وارد شد ....
رفتم کنار و اومد جفتم ایستاد...
ی نیرویی درونم رو محک میزد ...
درسته همون نیرو بود....
همون نیرویی که از کار افتاده بود ... نمیدونم این شخص کی بود اولین بارم بود که دیدمش ...
نگاه های خیرشو روی خودم حس میکردم و همین کلافم میکرد...
با عصبانیت برگشتم سمتش که دیدم با چشمای کشیده و تیله ای نگاهم میکنه...
ات:شناختی..؟(سرد و جدی)
...:خیلی خوبم شناختم....(پوزخند و سرد)
ویو ات
قشنگ همون پوزخند رو داشت....
لعنتی همینم کم بود...
...:(پوزخند)
ات:درد بی درمون...(جدی)
ات:حال بهم زن...(روشو کرد اون طرف)
آسانسور رسید ... موقعی ک میخواستم پیاده بشم یهو محکم از دستم گرفت و ی چیز داغ چسبوند ب مچ دستم و برداشتش ...
یک لحظه مثل اینکه بهم برق وصل کرده باشن بودم...
علامت ماه داشت
ات:چه مرگته...عقب مونده(داد)
...:فردا شب میبینمت...(و دستش رو ب صورت ب دیدار دوباره نشون داد و در آسانسور بسته شد
۴.۷k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.