سناریو
#سناریو
#استری_کیدز
وقتی چند تا پسر.........
همینطور که داشتن دنبال صدا میگشتن تا تورو پیدا کنن و نجاتت بدن بادیدنت که داشتی مشتو لگدتو نسار اون پسرای دورت میکردی فهمیدن که کسی که باید نجاتش بدن خودشونن نه تو
&میگم پسرا من که دیگه جرات نمیکنم با ا.ت نونا دعوا کنم
"م...ممنم ه...همینطور
(همون لحظه فلیکس:دتس مای گرللل)
÷اهمم پسرا بنظرتون نباید به پلیسی افسری چیزی خبر بدیم؟
٪فکر خوبیه
ویو بعد از اومدن و رفتن پلیس
آخيش دلم خنگ شد. آخه مادر عمومی .....(سانسورر رررررررر ررررررر) میخوری میای دعوا میکنی (اهمم. ا.ت اخلاقش به من رفته)
پسرا داشتن با چشمای گرد شده بهت نگاه میکردن و کسی جرات نداشت که بیاد سمتت چون امکان داشت اونم جر بدی. ولی یک نفر که تازه رسیده بود و نفس نفس میزد باچشمانی پر از اشک به سمتت اومد و در چند قدمیت ایستاد اون چه شخصی بود؟ آره سونگمین بود
با لحنی مضطرب و نگران بهت گفت
_ا.....اا.ت ح..حالت ....هق.....خوب.....به؟
بادیدنش انگار دنیا رو سرت خراب شد. هیچ چیزی جز گریه پسرا نمیتونست اینجوری اذیتت کنه چه برسه به اینکه اون شخص قیافه مظلوم و کیوتی داشته باشه.... این اون دردو صد برابر میکرد
نتونستی تحمل کنی و اونو تو بغلت کشوندی و شروع کردی نوازش کردن موهاش و گذاشتی اشک هاش جاری بشه
تو خیلی سونگمینو دوست داشتی ولی نه به عنوان دوست!! تو فراتر از اون چیزی که حتی فکرش رو بکنه دوسش داشتی ولی این عشق یکطرفه بود. دیدن اشک هاش کافی بود برای اینکه قلبت رو بشکنه
بعد از چند ثانیه اشک های خودت هم جاری شد. در همون لحظه جمله ای رو که انتظارشو نداشتی شنیدی
_دوستت دارم!!
THE END.
#استری_کیدز
وقتی چند تا پسر.........
همینطور که داشتن دنبال صدا میگشتن تا تورو پیدا کنن و نجاتت بدن بادیدنت که داشتی مشتو لگدتو نسار اون پسرای دورت میکردی فهمیدن که کسی که باید نجاتش بدن خودشونن نه تو
&میگم پسرا من که دیگه جرات نمیکنم با ا.ت نونا دعوا کنم
"م...ممنم ه...همینطور
(همون لحظه فلیکس:دتس مای گرللل)
÷اهمم پسرا بنظرتون نباید به پلیسی افسری چیزی خبر بدیم؟
٪فکر خوبیه
ویو بعد از اومدن و رفتن پلیس
آخيش دلم خنگ شد. آخه مادر عمومی .....(سانسورر رررررررر ررررررر) میخوری میای دعوا میکنی (اهمم. ا.ت اخلاقش به من رفته)
پسرا داشتن با چشمای گرد شده بهت نگاه میکردن و کسی جرات نداشت که بیاد سمتت چون امکان داشت اونم جر بدی. ولی یک نفر که تازه رسیده بود و نفس نفس میزد باچشمانی پر از اشک به سمتت اومد و در چند قدمیت ایستاد اون چه شخصی بود؟ آره سونگمین بود
با لحنی مضطرب و نگران بهت گفت
_ا.....اا.ت ح..حالت ....هق.....خوب.....به؟
بادیدنش انگار دنیا رو سرت خراب شد. هیچ چیزی جز گریه پسرا نمیتونست اینجوری اذیتت کنه چه برسه به اینکه اون شخص قیافه مظلوم و کیوتی داشته باشه.... این اون دردو صد برابر میکرد
نتونستی تحمل کنی و اونو تو بغلت کشوندی و شروع کردی نوازش کردن موهاش و گذاشتی اشک هاش جاری بشه
تو خیلی سونگمینو دوست داشتی ولی نه به عنوان دوست!! تو فراتر از اون چیزی که حتی فکرش رو بکنه دوسش داشتی ولی این عشق یکطرفه بود. دیدن اشک هاش کافی بود برای اینکه قلبت رو بشکنه
بعد از چند ثانیه اشک های خودت هم جاری شد. در همون لحظه جمله ای رو که انتظارشو نداشتی شنیدی
_دوستت دارم!!
THE END.
۱۱.۳k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.