امتحان زندگی

《 امتحان زندگی 》
p²⁶

م/ا،ت : نه نمیتونم اجازه بدم تو باید درس بخونی
از وقتی پدرش رو از دست داده بود مادرش تنها تکیه کاهش بود و نمی‌خواست هیچ وقت ناراحت باشه جلوی مادر روی زمین زانو زد و دست‌ هاش‌ رو گرفت
ا،ت : نگران نباش من نیمه وقت کار میکنم فقد بخاطر اینکه تو ناراحت نشی وگرنه برای اون‌ پسره عوضی هیچ کاری نمیکنم
الانم بیا بریم توی اتاقت استراحت کن
شونه های مادرش رو گرفت و از روی مبل بلندش کرد و به سمته اتاقش‌ برد مادرش روی تخت دراز کشید و ا،ت بتو روش کشید و از اتاق خارج شد به سمته اتاق خودش رفت و به سمته حمام ‌رفت
لباس هاش رو درآورد و زیر دوش‌ ایستاد
پی در‌ پی نفس‌ های عمیقی کشید و دستی توی موهاش برد و به عقب حدایت شون کرد
مثل همیشه بازم‌ یه مشکل جدید که برادرش درست کرده بود
ولی بیشتر از هرچیزی رفتار تهیونگ عصبی و ناراحتش کرده بود چرا کسی که برای یک لحظه دیدنش اصلا صبر نمیکرد
نمی‌خواست ببینتش از حمام بیرون اومد بعد از پوشیدن لباسش بدون اینکه موهاش رو خشک‌ کنه روی تخت دراز کشید
‌و گوشیش رو برداشت و با دیدن چندین تماس و پيام که از طرف تهیونگ بود گوشیش رو روی تخت پرت کرد
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ روز بعد ^^^

بعد از پوشیدن لباسش از اتاق خارج شد و یه سمته میز صبحانه رفت
که مادر مشغول چیدن میز بود روی صندلی نشست و روبه مادرش کرد
ا،ت : مادر من امروز دنبال کار میکردم ممکن یکم دیر بیام
مادرش روی صندلی نشست و نفس عميقي کشید
م/ا،ت : من هنوزم رازی نیستم کار کنی
دستش روی دست مادرش گذاشت و لبخند نرمی زد
ا،ت : نگران نباش مادر از درسام غافل نمیشم
یا دیدن برادرش که به سمته میز میومد اخم‌ بین آبرو هایش نشست و از روی صندلی بلند شد و از مادرش خداحافظی کرد و بدون توجه‌ به برادرش از کنارش رد شد کیفش‌ رو برداشت و از خونه خارج شد

[ اسلاید۲ استایل ا،ت ]

گوشیش رو برداشت و بازم شماره اش رو گرفت اما بازم جوابی ازش دریافت نکرد دوباره نگاهی به پيام هاي که اون دختر دیروز براش فرستاده بود نگاه کرد نمیدوست این چندمین بار هست که این پيام هارو می‌خوند

...تهیونگ چرا گوشی تو جواب نمیدی

...دارم نگران میشم اگه تماسام دیدی بهم زنگ بزن

و ده ها پيام دیگه که حاصل از نگرانی اون دختر برای عشقش بود
تمام شب‌‌ رو با نگاه کردن به این پيام ها صبح کرده بود گوشیش رو پرت کرد روی تخت حوله اش رو برداشت و وارد حمام شد
بعد‌ از دوش سریع از حمام بیرون اومد
درحال بستن دکمه های پیراهنش بود که با صدای زنگ گوشیش زود به سمته تخت رفت و با فکر اینکه ا،ت باشه گوشیش رو برداشت
با دیدن اسمی که رو صفحه گوشی بود لبخند‌ روی لبش محو شد و گوشیش رو جواب داد
....دکتر کیم حالم مریض تون بد شده باید زود بیایین
تهیونگ : باشه...
دیدگاه ها (۰)

《 امتحان زندگی 》p²⁷دوهی : چطوری مگه نمیدونی از فردا امتحانا ...

《 امتحان زندگی 》p²⁸ا،ت : من نه تو قراره جیغ بزنی پا رو بلند ...

《 امتحان زندگی 》p²⁵وارد بیمارستان شد و به سمته پذیرش بیمارست...

《‌ امتحان زندگی 》p²⁴یوچان خنده ای عصبی کرد و گفت یوچان : دار...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 84 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩با ...

عشق واقعی است

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط