پارت[14]
پارت[14]
ا.ت: بارون بند اومد.......
ا.ت: بارون بند اومد من دیگه میرم داخل( بلند شدی)
کوک: نمیخوای به شوهرت کمک کنی بلد شه (دستتو گرفته)
ا.ت: دستشو گرفتی بلند شد و از کمرت گرفت و کشیدت سمت خودش
کوک: اجازه هست؟
ا.ت: آ......آره
ویو راوی: کوک لباشو گذاشت رو لبای ات و آروم م**ک زد و بعد چند مین از هم جدا شدند
ا.ت: دوستت دارم
کوک:ولی من نه
ا.ت: چیی؟
کوک:من عاشقتم لیدی
ا.ت:(خنده بلند) دیووونه
کوک: من حتی اگه دیوونه هم باشم دیوونه توام
ا.ت: (قرمز شده)بس کنن
کوک:(خنده) چرا قرمز شدی؟!
ا.ت: بسه دیگه من خوابم میاد
کوک: (براید اسلاید بغلت کرد)برییم بخوابیم
ا.ت: برییییم
*چند سال بعد*
ا.ت و کوک صاحب یک پسر به اسم جونگ سوک شدند و به خوبی زندگی کردند.
////پایان////
ا.ت: بارون بند اومد.......
ا.ت: بارون بند اومد من دیگه میرم داخل( بلند شدی)
کوک: نمیخوای به شوهرت کمک کنی بلد شه (دستتو گرفته)
ا.ت: دستشو گرفتی بلند شد و از کمرت گرفت و کشیدت سمت خودش
کوک: اجازه هست؟
ا.ت: آ......آره
ویو راوی: کوک لباشو گذاشت رو لبای ات و آروم م**ک زد و بعد چند مین از هم جدا شدند
ا.ت: دوستت دارم
کوک:ولی من نه
ا.ت: چیی؟
کوک:من عاشقتم لیدی
ا.ت:(خنده بلند) دیووونه
کوک: من حتی اگه دیوونه هم باشم دیوونه توام
ا.ت: (قرمز شده)بس کنن
کوک:(خنده) چرا قرمز شدی؟!
ا.ت: بسه دیگه من خوابم میاد
کوک: (براید اسلاید بغلت کرد)برییم بخوابیم
ا.ت: برییییم
*چند سال بعد*
ا.ت و کوک صاحب یک پسر به اسم جونگ سوک شدند و به خوبی زندگی کردند.
////پایان////
۹.۲k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.