part 95
#part_95
#طاها
مامانم زنگ زد گفت شام خونه رها اینان منم بیام اونجا
منم که مثل چی خر ذوق شدم .
چهار ساعته داشتم تیپ میزدم بعدم ادکلن رو خودم خالی کردم
اوف امشب قراره پیش خانمم باشم
هنو چند ساعتم نشده رفت از پیشم
اما دلم براش تنگ شده
بالاخره رسیدم اما وقتی رفتم تو خونه پیش بقیه نبود
همه نشسته بودن و کسی به نبودن رها توجه نمیکرد
بالاخره دلو به دریا زدم و حرفی که دلم بود گفتم
طاها-رها کجاست پس؟
خاله یه نگاه به ساعت انداخت
خاله-الان دقیقا یک ساعت و سی و هفت دقیقست رفته لباس عوض کنه
طاها-مگه چی میخواد بپوشه 😐
عمو-لباس نمیپوشه حتما خوابش برده
طاها-شت...میخواید تا شما شام بکشید من برم رها رو صدا بزنم
بابا-تو بشین ترمه میره صداش میکنه
طاها-نه نه ترمه خستست نگاه چه مظلوم نشسته من میرم
مامان-طاها جان کاش این مظلومیتشو اون وقتا که از خواب بیدارش میکنی تا بره شارژر برات بیاره هم میدیدی
طاها-حالا اون موقعم سعی میکنم ببینم اما الان حس میکنم خسته تره
مامان سرشو به نشونه تاسف تکون داد
به سمت اتاق رها رفتم و در زدم
رها-بله؟
طاها-میشه بیام تو؟
رها-بیا
درو باز کردم رفتم تو
پشتش به من بود داشت روی میز یه چیزایی
جا به جا میکرد
طاها-سلام خانمم
رها-سلام عزیزممم
اوه این لحنش یعنی فاتحم خوندست
رفتم جلو تر کنارش وایسادم
رها-نانچیکو که اینجاست....پنجه بکسمم که ایناها
به دور و بر نگاه کرد
رها-پس این کجاست؟
طاها-چی؟
از زیر میز یه چاقو ضامن دار در اورد
رها-ایناهاش
پشمام من با رها رل زدم یا با بروسلی
رها-خب عشقم چی میگفتی؟
#شکلات_تلخ
بیاید کمی بحرفیم:)
#طاها
مامانم زنگ زد گفت شام خونه رها اینان منم بیام اونجا
منم که مثل چی خر ذوق شدم .
چهار ساعته داشتم تیپ میزدم بعدم ادکلن رو خودم خالی کردم
اوف امشب قراره پیش خانمم باشم
هنو چند ساعتم نشده رفت از پیشم
اما دلم براش تنگ شده
بالاخره رسیدم اما وقتی رفتم تو خونه پیش بقیه نبود
همه نشسته بودن و کسی به نبودن رها توجه نمیکرد
بالاخره دلو به دریا زدم و حرفی که دلم بود گفتم
طاها-رها کجاست پس؟
خاله یه نگاه به ساعت انداخت
خاله-الان دقیقا یک ساعت و سی و هفت دقیقست رفته لباس عوض کنه
طاها-مگه چی میخواد بپوشه 😐
عمو-لباس نمیپوشه حتما خوابش برده
طاها-شت...میخواید تا شما شام بکشید من برم رها رو صدا بزنم
بابا-تو بشین ترمه میره صداش میکنه
طاها-نه نه ترمه خستست نگاه چه مظلوم نشسته من میرم
مامان-طاها جان کاش این مظلومیتشو اون وقتا که از خواب بیدارش میکنی تا بره شارژر برات بیاره هم میدیدی
طاها-حالا اون موقعم سعی میکنم ببینم اما الان حس میکنم خسته تره
مامان سرشو به نشونه تاسف تکون داد
به سمت اتاق رها رفتم و در زدم
رها-بله؟
طاها-میشه بیام تو؟
رها-بیا
درو باز کردم رفتم تو
پشتش به من بود داشت روی میز یه چیزایی
جا به جا میکرد
طاها-سلام خانمم
رها-سلام عزیزممم
اوه این لحنش یعنی فاتحم خوندست
رفتم جلو تر کنارش وایسادم
رها-نانچیکو که اینجاست....پنجه بکسمم که ایناها
به دور و بر نگاه کرد
رها-پس این کجاست؟
طاها-چی؟
از زیر میز یه چاقو ضامن دار در اورد
رها-ایناهاش
پشمام من با رها رل زدم یا با بروسلی
رها-خب عشقم چی میگفتی؟
#شکلات_تلخ
بیاید کمی بحرفیم:)
۲۱.۹k
۰۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.