به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم

به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم

تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم

نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
زکویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم

حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم‌‌

‌‌‌ ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
 به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم

مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم

به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من
از این ره بر نمیگردم که چون شمع سحر رفتم

تو رشک آفتابی کی به دست سایه می آیی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم



#هوشنگ_ابتهاج
دیدگاه ها (۷)

اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیستکسی حسینِ علی را چنین برادر ن...

صبر کن آیه قسم جور کنم تا نروییا در و پنجره را کور کنم تا نر...

تو را دلواپسم عشقمهمین دلواپسی زیباستهمین شوریدگیشب زنده دار...

بغلت گریه ی خاموش چه حالی داردغزل و بوسه و آغوش چه حالی دارد...

#عاشقانه_های_من#شعر #شعر_های_زیبا#زیبا #عاشقانه #غمگین #دلتن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط