فصل دو
#فصل_دو
#پارت_۴۲
صدای نفس هامون تنها چیزی بود که سکوت رو میشکست!
_جناب کیم...من نامزد دارم..خوب نیستش
تا بخوام حرفمو کامل کنم دستشو انداخت دور گلوم و لبهامو شکار کرد
تمام عمرم ... منتظر همچین چیزی بودم!
هزار بار تو خیالاتم بوسیده بودمش اما هیچکدوم به لذت این یکی نبوده و نیست!
ناخوداگاه بدنم شل شد! حالا من بودم که لباشو میخاستم نه اون بی توجه به موقعیتم دستمو دور گردنش انداختم
دوتا چشم سیاه هر طرف داشتن نگام میکردن؛سایه هارفتن و قیافه ...حانکوک نمایان شد...برای یلحظه از خودم متنفر شدم با دست محکم زدم به قفسه سینه اش و دویدم به سمت باغ! با دست چپم سعی داشتم لبمو پاک کنم و با دست راستم میخاستم اشکامو پاک کنم؛حالم از خودم بهم میخورد....از احمق بودن و ساده بودنم؛از اینکه از اعتماد جانکوک سوءاستفاده کردم!..باعث میشد بدجوری متتفر شم از خودم
*از زبان تهیونگ*
لبخندی محو دور لبام جا گرفته بود و هیچ جوره برداشته نمیشد!..دستی به لبم کشیدم لبی که چنددقیقه پیش لبای دختری که ارزوم بود ببوسمش رو بوسیده!...
به سمت اتاقم رفتم و با کمک ندیمه ها لباسام رو عوض کردم!...
_وسایل شکارم رو اماده کنیــد!..خیلی وقته به شکار نرفتم!
ندیمه ها همزمان:+چشم.
سنا چند قدمی جلو اومد و با حسرت گفت
+هنوزم دوسش داری؟
بی توجه بهش سمت دراور رفتم و عطرمو برداشتم
_برو بیـــرون!
+میخــوام بــدونــم!میخوام بدونم اون کی بوده که ...لیاقتش از من بیشتر بوده!
نفسمو حــرصــی بیرون دادم
#پارت_۴۲
صدای نفس هامون تنها چیزی بود که سکوت رو میشکست!
_جناب کیم...من نامزد دارم..خوب نیستش
تا بخوام حرفمو کامل کنم دستشو انداخت دور گلوم و لبهامو شکار کرد
تمام عمرم ... منتظر همچین چیزی بودم!
هزار بار تو خیالاتم بوسیده بودمش اما هیچکدوم به لذت این یکی نبوده و نیست!
ناخوداگاه بدنم شل شد! حالا من بودم که لباشو میخاستم نه اون بی توجه به موقعیتم دستمو دور گردنش انداختم
دوتا چشم سیاه هر طرف داشتن نگام میکردن؛سایه هارفتن و قیافه ...حانکوک نمایان شد...برای یلحظه از خودم متنفر شدم با دست محکم زدم به قفسه سینه اش و دویدم به سمت باغ! با دست چپم سعی داشتم لبمو پاک کنم و با دست راستم میخاستم اشکامو پاک کنم؛حالم از خودم بهم میخورد....از احمق بودن و ساده بودنم؛از اینکه از اعتماد جانکوک سوءاستفاده کردم!..باعث میشد بدجوری متتفر شم از خودم
*از زبان تهیونگ*
لبخندی محو دور لبام جا گرفته بود و هیچ جوره برداشته نمیشد!..دستی به لبم کشیدم لبی که چنددقیقه پیش لبای دختری که ارزوم بود ببوسمش رو بوسیده!...
به سمت اتاقم رفتم و با کمک ندیمه ها لباسام رو عوض کردم!...
_وسایل شکارم رو اماده کنیــد!..خیلی وقته به شکار نرفتم!
ندیمه ها همزمان:+چشم.
سنا چند قدمی جلو اومد و با حسرت گفت
+هنوزم دوسش داری؟
بی توجه بهش سمت دراور رفتم و عطرمو برداشتم
_برو بیـــرون!
+میخــوام بــدونــم!میخوام بدونم اون کی بوده که ...لیاقتش از من بیشتر بوده!
نفسمو حــرصــی بیرون دادم
۵.۸k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.