فصل دو
#فصل_دو
#پارت_۴۳
_اون دختــر تمــام زنــدگی من بود!ــ تمام دار و ندارم!..تــو...با اون مامانت نزاشتین من و اون باهم باشیم!
حالا که اون مامانت مرده تو شروع کردی به خراب کردن زندگی من؟...چی گیرتون میاد با این کارا؟...ها؟..با خراب کردن زندگی من...
تابخوام حرفمو کامل کنم اشکام جلو دیدم رو تار کردن!؛نمیخاستم کسی اشکامو ببینه سریع صورتمو اونطرف کردم
_بـــرو بیـــرون!...برو بیرون تا بیشتر از این اعصابم داغون نشده
+میـــرم!ولی قبلش باید یه سوال بپرسـم ازت
وقتی سکوتم رو شنیذ ادامه داد
+دیگــه دوستم نداری؟
برگشتم سمتش و با نفرت گفتم
_هیچوقت ...دوست نداشتم ..هیچوقت نتونستم به عنوان معشوقه بهت نگاه کنم!..تو برای من چیزی جز یه زیر خواـــ
با دادی که زد حرفمو کامل نکردم قطرات اشک روی گونه هاش سر میخــورد با صدای لرزون جواب داد
+بســـه...حاــلـم ازت بهم میخوره کیم تهیونگ
_خوبه تو این مورد حداقل با هم تفاهم داریم؛چون متم بدجور ازت حالم بهم میخوره ! هربار که اون قیافه کوفتی تو میبینم یاد مامانت؛میونگ...میونگ بیچاره...من بهش قول داده بودم مراقبش باشم!!...هیچوقت ظلمی که در حق من و میونگ کردین رو فراموش نمیکنم
+چیشده یهو فاز عاشقا رو گرفتی؟...هرکی ندونه من که خوب میدونم! اخرش برمیگردی پیش خودم؛وقتی اون داهیون احمق رو دار زدی کی اونروزا ارومت میکرد؟وقتی یوری(سوگلی قبلتر از داهیون)کل اموالت رو قاپید کی هواتو داشت و حالتو خوب کرد؟..حالا که فیل ـت از هندوستون برگشته دیگه تموم تموم!...نه سنایی اومده نه سنایی رفته!...پوزخندی زد و ادامه داد:+عجب ادم دو رویی هستی دست هرچی افتاب پرسته از پشت بستی
#پارت_۴۳
_اون دختــر تمــام زنــدگی من بود!ــ تمام دار و ندارم!..تــو...با اون مامانت نزاشتین من و اون باهم باشیم!
حالا که اون مامانت مرده تو شروع کردی به خراب کردن زندگی من؟...چی گیرتون میاد با این کارا؟...ها؟..با خراب کردن زندگی من...
تابخوام حرفمو کامل کنم اشکام جلو دیدم رو تار کردن!؛نمیخاستم کسی اشکامو ببینه سریع صورتمو اونطرف کردم
_بـــرو بیـــرون!...برو بیرون تا بیشتر از این اعصابم داغون نشده
+میـــرم!ولی قبلش باید یه سوال بپرسـم ازت
وقتی سکوتم رو شنیذ ادامه داد
+دیگــه دوستم نداری؟
برگشتم سمتش و با نفرت گفتم
_هیچوقت ...دوست نداشتم ..هیچوقت نتونستم به عنوان معشوقه بهت نگاه کنم!..تو برای من چیزی جز یه زیر خواـــ
با دادی که زد حرفمو کامل نکردم قطرات اشک روی گونه هاش سر میخــورد با صدای لرزون جواب داد
+بســـه...حاــلـم ازت بهم میخوره کیم تهیونگ
_خوبه تو این مورد حداقل با هم تفاهم داریم؛چون متم بدجور ازت حالم بهم میخوره ! هربار که اون قیافه کوفتی تو میبینم یاد مامانت؛میونگ...میونگ بیچاره...من بهش قول داده بودم مراقبش باشم!!...هیچوقت ظلمی که در حق من و میونگ کردین رو فراموش نمیکنم
+چیشده یهو فاز عاشقا رو گرفتی؟...هرکی ندونه من که خوب میدونم! اخرش برمیگردی پیش خودم؛وقتی اون داهیون احمق رو دار زدی کی اونروزا ارومت میکرد؟وقتی یوری(سوگلی قبلتر از داهیون)کل اموالت رو قاپید کی هواتو داشت و حالتو خوب کرد؟..حالا که فیل ـت از هندوستون برگشته دیگه تموم تموم!...نه سنایی اومده نه سنایی رفته!...پوزخندی زد و ادامه داد:+عجب ادم دو رویی هستی دست هرچی افتاب پرسته از پشت بستی
۶.۲k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.