در تنم تبلرزههای بیامان افتاده است

در تنم تب‌لــــرزه‌های بی‌امان افتاده است
بـــاز در من، دردهای نـاگــهان افتاده‌ است

روی چین دامنم دیدم که چون باران سرخ
بخت بد با صــد بلا از آسمــان افتاده است

روز وشب خون‌گریه کردم شانه‌ات‌بامن نبود
سایه‌ی مــردی فقط در استـکان افتاده است

هیچ راهی تا رهایی نیست تا دل خوش کنم
ظاهــراً فــال تو هم با دیگــران افتاده است

با که بایـد دردهـایم را بگـــویم بعــــد از ایـن
گرم آغــوشم به ســوگت ناتوان افتاده است

درد دارد می‌دود در استـخـــوانـــم، نیستــی
خاطـــراتت در کنـــارم همچنـان افتاده است

حرف بسیار است گفتم کم بگویم بهتر است
چای دم کــردم به یادت از دهان افتاده است

#نرگس_زارع
دیدگاه ها (۱)

دل و جانی که در بردم من از ترکان قفقازیبه شوخی می برند از من...

دیوانه نمودم دل فرزانه خود رادر عشق تو گفتم همه افسانه خود ر...

نومید نشد شامه‌ام از بوی تو در هندهر گوشه نشانی‌ست ز گیسوی ت...

نبر آن چای به رقص آمده در سینی راکه بریزی به هم آن مجلس نفری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط