سناریو تکپارتی جونگین
وقتی کارگردان گروهی…
از روزی که استری کیدز دبیو کرده بود، تو همیشه یکی از ثابتترین آدمهای پشت صحنه بودی؛کسی که توی هر موزیکویدئو و متن اهنگ ها ، رد انگشتهای هنریش رو داشت.
و بین تمام اعضا…
جونگین برای تو همیشه یه چیزِ متفاوته بود ، چیزی که خودت حتی نمیدونستی اسمشو چی باید بذاری یا عصاره ای از عشق ؟
صدای چان تو رو از خیالاتت بیرون کشید.
چان:
— ا.ت، آمادهای؟ راه میفتیم.
+آره، الان میام.
هرچی بود امروز باید کل گروه رو میبردی سر صحنهی فیلمبرداری پروژهی جدید.
کیفت رو روی دوشت انداختی و سوار ماشین شدی.
جونگین از اون در ماشین سوار شد و نشست درست کنار تو.
خیلی عادی و خیلی معمولی ،ولی برای تو و اون ؟نه… اصلاً معمولی نبود.
نفسهات کوتاه شد.
خودت هم نمیفهمیدی چرا اینقدر دستپاچه شدی.
ویو جونگین
ا/ت همین الانش کراش منه، این بارم با این حرکتام کل اعضا فهمیدن.
لعنتی… میتونم رفتار نرمال داشته باشم؟ حتی یه بار؟
اما نه.
نگاه جونگین هیچوقت کنار تو نرمال نبود.
حدود یک ساعت و نیم توی مسیر بودین.
اوایلش فقط دربارهی لوکیشنها، لیریک برداشتها و جزئیات پروژه صحبت کردین.
خیلی حرفهای.
تا اینکه کمکم ماشین ساکت شد.
تو خسته شده بودی…
وقتی سرت عقب رفت و به صندلی تکیه دادی، پلکهات آروم سنگین شدن.
و قبل از اینکه حتی بفهمی ...خوابت برد.
ماشین یکدفعه تکون کوچیکی خورد.
و همون باعث شد سرت بهجای صندلی…
بیفته روی شونهی جونگین.
جونگین اول خشکش زد بعد آروم نگاهت کرد . پوست صاف صورتت، موهایی که یه رشتهشون افتاده بود رو گونه هات
لبهاشو قورت داد.
÷روی شونههامه…خدای من… چقدرچقدر زیباست.
محو تو شده بود.
جوری که حتی صدای بقیه رو هم نمیشنید.
بعد از چند ثانیه مکث،خیلی آروم، انگار از خودش هم مطمئن نیست،سر خودش رو خم کرد و گذاشت روی سرت.
چشماشو بست.
انگار اون لحظه کاملترین آرامش دنیا رو گرفته باشه.
~~~
هان با آرنج زد تو بازوی چانگبین.
هان :بینی ببینشونننن
چانگبین نگاهی انداخت، بعد چشمهاش برق زد.
چانگبین:اوووووووه، خدای من، اینا چرا اینقدر نازن
سونگمین گوشیاش رو پایین آورد و لبخند کجی زد.
سونگمین: واقعاً… خیلی بهم میان.
چان نفس عمیقی کشید و لبخند زد
لینو گوشی رو بالا آورد، نگاهش شیطنتآمیز بود.
لینو: صبر کنید… بذار ازشون عکس بگیرم.
اگه جونگین دوباره حرف منو گوش نداد…
این عکس رو میکوبونم وسط صورتش.
چندتا از اعضا جلوی خندهشون رو گرفتن.
اون وسط، تنها کسی که بیخبر بود؟
تو و جونگین.
که الان… توی سکوت و آرامش، تو آغوش هم خوابیده بودین.
اصلاً هم نمیدونستین وقتی ماشین به مقصد برسه…این صحنه قراره چه بحثهایی راه بندازه .
momo ☆
#سونگمین #جونگین #هان #سناریو #استریکیدز
از روزی که استری کیدز دبیو کرده بود، تو همیشه یکی از ثابتترین آدمهای پشت صحنه بودی؛کسی که توی هر موزیکویدئو و متن اهنگ ها ، رد انگشتهای هنریش رو داشت.
و بین تمام اعضا…
جونگین برای تو همیشه یه چیزِ متفاوته بود ، چیزی که خودت حتی نمیدونستی اسمشو چی باید بذاری یا عصاره ای از عشق ؟
صدای چان تو رو از خیالاتت بیرون کشید.
چان:
— ا.ت، آمادهای؟ راه میفتیم.
+آره، الان میام.
هرچی بود امروز باید کل گروه رو میبردی سر صحنهی فیلمبرداری پروژهی جدید.
کیفت رو روی دوشت انداختی و سوار ماشین شدی.
جونگین از اون در ماشین سوار شد و نشست درست کنار تو.
خیلی عادی و خیلی معمولی ،ولی برای تو و اون ؟نه… اصلاً معمولی نبود.
نفسهات کوتاه شد.
خودت هم نمیفهمیدی چرا اینقدر دستپاچه شدی.
ویو جونگین
ا/ت همین الانش کراش منه، این بارم با این حرکتام کل اعضا فهمیدن.
لعنتی… میتونم رفتار نرمال داشته باشم؟ حتی یه بار؟
اما نه.
نگاه جونگین هیچوقت کنار تو نرمال نبود.
حدود یک ساعت و نیم توی مسیر بودین.
اوایلش فقط دربارهی لوکیشنها، لیریک برداشتها و جزئیات پروژه صحبت کردین.
خیلی حرفهای.
تا اینکه کمکم ماشین ساکت شد.
تو خسته شده بودی…
وقتی سرت عقب رفت و به صندلی تکیه دادی، پلکهات آروم سنگین شدن.
و قبل از اینکه حتی بفهمی ...خوابت برد.
ماشین یکدفعه تکون کوچیکی خورد.
و همون باعث شد سرت بهجای صندلی…
بیفته روی شونهی جونگین.
جونگین اول خشکش زد بعد آروم نگاهت کرد . پوست صاف صورتت، موهایی که یه رشتهشون افتاده بود رو گونه هات
لبهاشو قورت داد.
÷روی شونههامه…خدای من… چقدرچقدر زیباست.
محو تو شده بود.
جوری که حتی صدای بقیه رو هم نمیشنید.
بعد از چند ثانیه مکث،خیلی آروم، انگار از خودش هم مطمئن نیست،سر خودش رو خم کرد و گذاشت روی سرت.
چشماشو بست.
انگار اون لحظه کاملترین آرامش دنیا رو گرفته باشه.
~~~
هان با آرنج زد تو بازوی چانگبین.
هان :بینی ببینشونننن
چانگبین نگاهی انداخت، بعد چشمهاش برق زد.
چانگبین:اوووووووه، خدای من، اینا چرا اینقدر نازن
سونگمین گوشیاش رو پایین آورد و لبخند کجی زد.
سونگمین: واقعاً… خیلی بهم میان.
چان نفس عمیقی کشید و لبخند زد
لینو گوشی رو بالا آورد، نگاهش شیطنتآمیز بود.
لینو: صبر کنید… بذار ازشون عکس بگیرم.
اگه جونگین دوباره حرف منو گوش نداد…
این عکس رو میکوبونم وسط صورتش.
چندتا از اعضا جلوی خندهشون رو گرفتن.
اون وسط، تنها کسی که بیخبر بود؟
تو و جونگین.
که الان… توی سکوت و آرامش، تو آغوش هم خوابیده بودین.
اصلاً هم نمیدونستین وقتی ماشین به مقصد برسه…این صحنه قراره چه بحثهایی راه بندازه .
momo ☆
#سونگمین #جونگین #هان #سناریو #استریکیدز
- ۱.۸k
- ۰۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط