اربابجذابمن

#ارباب.جذاب.من.🌸
#part_16
#دیانا
با رستا رفتیم اتاقش در اتاق رو باز کرد بزرگ بود و کل اتاقش با تم بنفش و سفید بود رنگ های مورد علاقه من بغل در اتاق سه تا در کمد بود یه ذره اونور تر تخت رستا بود و بغلش هم چراغ خواب رو به روی تختش
میز آرایشی بود و بغل در تراس هم میز تحریر بود
رستا:چطوره اتاقم؟
دیانا:خیلی خوشگله مخصوصا تم اتاقت
رستا:فدات بشم دیانا ببین سر میز بودیم ارسلان بهم پیام داد ک دختر خالم و خالم و شوهرش میان اینجا دختر خالم اسمش حنانه اس یکم زبونش تنده اگه چیزی گفت به دل نگیر باشه؟
دیانا:باشه ولی چرا باید به من چیزی بگه
رستا:ببین عزیزم تو هنوز از خیلی چیزها خبر نداری حنانه قبلا یکم از ارسلان خوشش می اومده شاید بخاطر حسادت باشه
دیانا:باشه مهم نیست هرچی گفت
رستا: خب حالا بیا بشین اینجا یه کوچولو آرایشت کنم هرچند که خوشگلی و نیاز به آرایش نداری
رفتم گونه رستا رو بوس کردم و بغلش گفتم: خیلی خوشحالم که یه خواهری مثل تو پیدا کردم
رستا با خنده گفت:منم خوشحالم عزیز دلم البته باید بگی یه خواهر شوهر
لبخندی زدم و نشستم رو صندلی میز آرایش

#ادامه.دارد.🌕🌸
#رمان.واقعیت.ندارد
#لایک.یادتون.نره.🕊🕊♥️
دیدگاه ها (۰)

#ارباب.جذاب.من.🌸#part_17#دیانا رستا چند تا کردم صورت و رژ کم...

#ارباب.جذاب.من.🌸#part_18#دیانا جلوی آینه وایسادم صورتم کمی ت...

#ارباب.جذاب.من.🌸#part_15#ارسلان سر میز نشسته بودن سمت مامان ...

#ارباب.جذاب.من.🌸#part_14#ارسلان چند دقیقه ای بود ک دیانا رفت...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط