اربابجذابمن

#ارباب.جذاب.من.🌸
#part_17
#دیانا
رستا چند تا کردم صورت و رژ کمرنگ و رژ گونه برام کشید و گف:خب عالی شدی حالا پاشو برو تو اتاقت هرچی لباس داری بردار بیار
دیانا:وا برایچی؟
رستا:برو بیار تا انتخاب کنیم چی بپوشی
پاشدم رفتم تو اتاق در رو باز کردم ارباب تو اتاق بود و پشت میز کارش
رفتم سمت کمد سه چهار دیت مانتو برداشتم و یه هودی رفتم سمت در ک ارباب گف:کجا؟
دیانا:میرم اتاق رستا خانم
ارباب:باشه برو
در اتاق رو بستم و رفتم داخل اتاق رستا و گفتم:بیا هرچی لباس داشتم ایناس
اومد سمتم
مانتو مشکیم رو نگاه کرد نچی گفت
بقیه لباس هام هم نگاه کرد و آخرش گفت:نه اینا همشون تیره هس مگه میخای بری مجلس ختم

#ادامه.دارد.🌕 ↝
#رمان.واقعیت.ندارد.
#لایک.یادتون.نره
لایک ها برسه به ۲۰ پارت بعدی رو میزارم🌸♥️
دیدگاه ها (۰)

#ارباب.جذاب.من.🌸#part_18#دیانا جلوی آینه وایسادم صورتم کمی ت...

#ارباب.جذاب.من.🌸#part_19#دیانا لباس هایی که برای رستا گذاشته...

#ارباب.جذاب.من.🌸#part_16#دیانا با رستا رفتیم اتاقش در اتاق ر...

#ارباب.جذاب.من.🌸#part_15#ارسلان سر میز نشسته بودن سمت مامان ...

خدمتکاره عمارت ارباب پارت یک

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط