قسمت ششم فیک اکسو +2
قسمت ششم #فیک #اکسو +2
سهون بردش و گذاشتش روی صندلی توی پارک ، یشینگ و شیو و بقیه بچه ها هم با دیدن سهون که در اون حال بود بالای سر مین کی جمع شدن ، از سرش داشت عین آبشار خون میومد و سهون همش بی قراری میکرد رفتم زنگ زدم اورژانس طولی نکشید که اورژانس اومد . گذاشتیمش روی تخت و سهون و من و کریس با آمبولانس باهاش رفتیم .
سهون : مین کیااااا بلند شو چیزی نیست یکم خونه... 🌸 پرستار : یکم خون...؟ داره میمیره انقد خون ازش رفته 🌸 میتونستم بفهمم سهون خیلی ناراحته انقد که بغض کرده بود ، کریس : خوب میشه نگران نباش
از زبون چانیول : چن ، همش تقصیر تو بود اگه بلایی سرش بیاد چی?
سوهو : اگه بلایی سرش بیاد فقط اون نیست که اسیب دیده ، سهون...!
چن حرفی نمیزد فقط به بیرون خیره شده بود
من «چان»: چیه چرا جواب نمیدی ..?
چن : همش تقصیر من بود درسته اما مطمئنم چیزیش نمیشه
از زبون غزل :
رسیدیم بیمارستان و مین کی رو بردن اورژانس
نتونستیم بریم داخل اتاق و بیرون منتظر دکتر موندیم
در اتاق باز شد سهون سریع رفت پیش دکتر :
چی شد...؟؟؟؟؟؟؟
دکتر : ازش خون زیادی رفته ، خوبه زود رسوندینش
اما شانس بیارید ضربه ای به سرش وارد نشده باشه
هنوز بیهوشه کمی طول میکشه به هوش بیاد
سهون میخواست بره تو اتاق که دکتر نزاشت
گفت نمیتونه وارد اتاق بشه مین کی باید دورش خلوت باشه
اما...
رفتم پیش دکتر : دکتر اگه سهون پیش مین کی باشه حالش خوب میشه
دکتر : خب.....خیلی کم زود بیا بیرون
سهون رفت داخل اتاق
از زبون سهون :
رفتم پیشش کنار صندلی نشستم سرشو باند پیچی کرده بودن
اگه واقعا ضربه ای به سرش خورده باشه چی...؟؟؟
اشک توی چشمام جمع شده بود
چون کس دیگه ای جز خودم و مین کی تو اتاق نبود
شروع کردم به گریه کردن
یه قطره اشکم چکید روی دست مین کی
از زبون خودم :
انگشتام رو میتونستم تکون بدم...آخ چقد سرم درد میکنه
چشمامو اروم اروم باز کردم
سهون بالای سرم بود
-اینجا بهشته...؟
سهون : بیدار شدی؟ چطور؟
-چون تو بالا سرمی
سهون اشکاشو پاک کرد
-هعی پسر گریه میکنی؟
سهون : هه...آره
-واییییی
سهون : چی شد؟؟؟!!!
-درد میکنه
سهون : به خودت فشار نیار باید استراحت کنی
-از سرم خون اومده؟؟
سهون : اوووففف تا دلت بخواد
-خخخ پس حتما شکسته؟!
سهون : نع نع فک نمیکنم
-اگه شکسته باشه دلت خنک میشه؟!
سهون دستمو گرفت : نه برا چی؟
-اخه به حرف تو و کریس گوش نکردم
سهون یه لبخند کوچولو زد : هیچوقت اگه بلایی سرت بیاد
من خوشحال نمیشم حال کریس رو نمیدونم ولی من اینطورم
پرسنار اومد تو اتاق : بهوش اومدی؟ اقا لطفا بالای سرش رو خلوت کنید
حالا که بهوش اومده دکتر باید معاینش کنه
سهون از اتاق رفت بیرون
دکتر وارد اتاق شد : خب ، سرت درد میکنه؟
-یکم اره
دکتر : فکر میکنم اسیب دیده باشه یه عکس باید
ازش بگیری اگه ایرادی نداشت یه ضر دیدگی سطحیه
- که اینطور...
دکتر : اما فک نمیکنم چیزیت شده باشه
-ممنونم
دکتر رفت بیرون و پشت سرش غزل و کریس و چن
اومدن داخل
غزل : مین کیا خوبی؟
اومد سمتمو بغلم کرد
کریس : ولش کن سرش درد میکنه اذیتش نکن
-😊 😇
کریس : بهتری؟ سرت رو میگم
-اره خوبه فقط دکتر گفت باید ازش
عکس بگیرم
چن نفس عمیقی کشید بهش خندیدم
کریس : خنده داره؟؟ اون باعث شد از دوچرخه بیفتی
- نع نع اصلا لجبازی خودم بود و کار اون پسرا
غزل : به حساب اونا که رسیدیم
تق تق...
چن : بعله؟؟
چان : میتونیم بیام تو؟
- البته
چانیول با لبخند اومد تو پشت سرش شیو و سوهو و تائو و لوهان
هم اومدن تو
کریس : یااااا چخبره؟ مگه مجلس عروسیه؟؟؟
تائو : اره..فقط نمیدونم داماد کجا رفت؟؟
کریس : خخخ رفت اب میوه بگیره
لوهان : نه نه رفت واسه مین کی گل بچینه
بقیه : خخخخخ
-😆 😅
سهون با یه دیته گل اومد تو
چن : جدی جدی رفت گل بچینه؟!!!😐
کریس : عجب داماد تیزی
سهون : چخبره؟؟
لوهان : هیچی هیچی خبری که بزودی اتفاق میفته
-چی؟؟؟ راستی پس بکهیون !!؟؟؟
لوهان : اوف ما چی میگیم تو چی میگی
چان : راست میگه بک کجاست؟؟؟
🌼 🌼 🌼 🌼 🌼
سهون بردش و گذاشتش روی صندلی توی پارک ، یشینگ و شیو و بقیه بچه ها هم با دیدن سهون که در اون حال بود بالای سر مین کی جمع شدن ، از سرش داشت عین آبشار خون میومد و سهون همش بی قراری میکرد رفتم زنگ زدم اورژانس طولی نکشید که اورژانس اومد . گذاشتیمش روی تخت و سهون و من و کریس با آمبولانس باهاش رفتیم .
سهون : مین کیااااا بلند شو چیزی نیست یکم خونه... 🌸 پرستار : یکم خون...؟ داره میمیره انقد خون ازش رفته 🌸 میتونستم بفهمم سهون خیلی ناراحته انقد که بغض کرده بود ، کریس : خوب میشه نگران نباش
از زبون چانیول : چن ، همش تقصیر تو بود اگه بلایی سرش بیاد چی?
سوهو : اگه بلایی سرش بیاد فقط اون نیست که اسیب دیده ، سهون...!
چن حرفی نمیزد فقط به بیرون خیره شده بود
من «چان»: چیه چرا جواب نمیدی ..?
چن : همش تقصیر من بود درسته اما مطمئنم چیزیش نمیشه
از زبون غزل :
رسیدیم بیمارستان و مین کی رو بردن اورژانس
نتونستیم بریم داخل اتاق و بیرون منتظر دکتر موندیم
در اتاق باز شد سهون سریع رفت پیش دکتر :
چی شد...؟؟؟؟؟؟؟
دکتر : ازش خون زیادی رفته ، خوبه زود رسوندینش
اما شانس بیارید ضربه ای به سرش وارد نشده باشه
هنوز بیهوشه کمی طول میکشه به هوش بیاد
سهون میخواست بره تو اتاق که دکتر نزاشت
گفت نمیتونه وارد اتاق بشه مین کی باید دورش خلوت باشه
اما...
رفتم پیش دکتر : دکتر اگه سهون پیش مین کی باشه حالش خوب میشه
دکتر : خب.....خیلی کم زود بیا بیرون
سهون رفت داخل اتاق
از زبون سهون :
رفتم پیشش کنار صندلی نشستم سرشو باند پیچی کرده بودن
اگه واقعا ضربه ای به سرش خورده باشه چی...؟؟؟
اشک توی چشمام جمع شده بود
چون کس دیگه ای جز خودم و مین کی تو اتاق نبود
شروع کردم به گریه کردن
یه قطره اشکم چکید روی دست مین کی
از زبون خودم :
انگشتام رو میتونستم تکون بدم...آخ چقد سرم درد میکنه
چشمامو اروم اروم باز کردم
سهون بالای سرم بود
-اینجا بهشته...؟
سهون : بیدار شدی؟ چطور؟
-چون تو بالا سرمی
سهون اشکاشو پاک کرد
-هعی پسر گریه میکنی؟
سهون : هه...آره
-واییییی
سهون : چی شد؟؟؟!!!
-درد میکنه
سهون : به خودت فشار نیار باید استراحت کنی
-از سرم خون اومده؟؟
سهون : اوووففف تا دلت بخواد
-خخخ پس حتما شکسته؟!
سهون : نع نع فک نمیکنم
-اگه شکسته باشه دلت خنک میشه؟!
سهون دستمو گرفت : نه برا چی؟
-اخه به حرف تو و کریس گوش نکردم
سهون یه لبخند کوچولو زد : هیچوقت اگه بلایی سرت بیاد
من خوشحال نمیشم حال کریس رو نمیدونم ولی من اینطورم
پرسنار اومد تو اتاق : بهوش اومدی؟ اقا لطفا بالای سرش رو خلوت کنید
حالا که بهوش اومده دکتر باید معاینش کنه
سهون از اتاق رفت بیرون
دکتر وارد اتاق شد : خب ، سرت درد میکنه؟
-یکم اره
دکتر : فکر میکنم اسیب دیده باشه یه عکس باید
ازش بگیری اگه ایرادی نداشت یه ضر دیدگی سطحیه
- که اینطور...
دکتر : اما فک نمیکنم چیزیت شده باشه
-ممنونم
دکتر رفت بیرون و پشت سرش غزل و کریس و چن
اومدن داخل
غزل : مین کیا خوبی؟
اومد سمتمو بغلم کرد
کریس : ولش کن سرش درد میکنه اذیتش نکن
-😊 😇
کریس : بهتری؟ سرت رو میگم
-اره خوبه فقط دکتر گفت باید ازش
عکس بگیرم
چن نفس عمیقی کشید بهش خندیدم
کریس : خنده داره؟؟ اون باعث شد از دوچرخه بیفتی
- نع نع اصلا لجبازی خودم بود و کار اون پسرا
غزل : به حساب اونا که رسیدیم
تق تق...
چن : بعله؟؟
چان : میتونیم بیام تو؟
- البته
چانیول با لبخند اومد تو پشت سرش شیو و سوهو و تائو و لوهان
هم اومدن تو
کریس : یااااا چخبره؟ مگه مجلس عروسیه؟؟؟
تائو : اره..فقط نمیدونم داماد کجا رفت؟؟
کریس : خخخ رفت اب میوه بگیره
لوهان : نه نه رفت واسه مین کی گل بچینه
بقیه : خخخخخ
-😆 😅
سهون با یه دیته گل اومد تو
چن : جدی جدی رفت گل بچینه؟!!!😐
کریس : عجب داماد تیزی
سهون : چخبره؟؟
لوهان : هیچی هیچی خبری که بزودی اتفاق میفته
-چی؟؟؟ راستی پس بکهیون !!؟؟؟
لوهان : اوف ما چی میگیم تو چی میگی
چان : راست میگه بک کجاست؟؟؟
🌼 🌼 🌼 🌼 🌼
۳۳.۹k
۳۰ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.