فیک چرا تو
#فیک: چرا تو؟
پارت هشتاد و دو☆
<مرده در میره>
یونا: لِئو...... لِئو بیدار شو لِئو.... چه خبر شده.... چاقو چیمیگهه
^یونا میدوعه میره دنباله اون مرده^
°لِئو به زور چشماشو وا میکنه و بلند میشه°
لِئو: یونا.... نرو...*به زور حرف زدن*
-یونا برمیگرده-
یونا: لِئو خوبی؟
لِئو: منـ.... خوبم تو خوبی؟چرا..... رفتی دنبا.... آخ*به زور حرف زدن*
یونا: هیسسس ساکت باش هیچی نگو.... همسایه ها بم کمک کردن گرفتنش به پلیس و اورژانس زنگ زدیم الان میرسن
لِئو: من خوبم چرا....*نفس عمیق*
یونا: کاملا مشخصه.... یا چاقو خوردی میفهمی؟ ایششش اعصاب خورد کن....
-آمبولانس میاد و لِئو رو میبرن بیمارستان از اونطرفم پلیسا اون مرده رو دستگیر میکنن-
°فردا صبح°
`لِئو رو تخته`
~بازپرس برای رسیدگی به پرونده میره پیش لِئو ~
بازپرس: خب اونی که بهتون حماه کرد رو میشناختین؟
لِئو: نه......
بازپرس: کسی با شما دشمنی چیزی داره؟
لِئو: آه فک نکنم..... یعنی اگه باشه هم امکان نداره تا این حد پیش برن
بازپرس: که ازنطور شما نگران این قضیه نباشید و رو بهبودتون کار کنید امروز عصر قراره که از مجرم هم بازجویی بشه
لِئو: اومم پس منم در جریان بزارین
°بازپرسا میرن و یونا از بیرون میاد داخل اتاق°
لِئو: اوه اومدی...به خاله و بابام چیزی نگو لطفا من خوبم....
یونا: واقعا؟ لِئو:آره....باور کن
<لِئو سعی میکنه صداشو صاف کنه و درست نفس بکشه>
یونا: واقعاک..... فک کردی باور میکنم؟ یاااا چاقو خوردی اونم درست تو شکمت من خرم*سرازیر شدن اشک*
+چیزی نیست..... سریع خوب میشه فقط سه چهارتا بخیه خورده واقعا چیزی یونا.... گریه نکن
_بهم بگو*گریه*بهم بگو که درد داره
+یونا..... عیبابا...*یونارو میکشه سمت خودش *
_*یونا سفت میگیرش*لِئوخیلی خریی
+باشه من خر حالا گریه نکن
پارت هشتاد و دو☆
<مرده در میره>
یونا: لِئو...... لِئو بیدار شو لِئو.... چه خبر شده.... چاقو چیمیگهه
^یونا میدوعه میره دنباله اون مرده^
°لِئو به زور چشماشو وا میکنه و بلند میشه°
لِئو: یونا.... نرو...*به زور حرف زدن*
-یونا برمیگرده-
یونا: لِئو خوبی؟
لِئو: منـ.... خوبم تو خوبی؟چرا..... رفتی دنبا.... آخ*به زور حرف زدن*
یونا: هیسسس ساکت باش هیچی نگو.... همسایه ها بم کمک کردن گرفتنش به پلیس و اورژانس زنگ زدیم الان میرسن
لِئو: من خوبم چرا....*نفس عمیق*
یونا: کاملا مشخصه.... یا چاقو خوردی میفهمی؟ ایششش اعصاب خورد کن....
-آمبولانس میاد و لِئو رو میبرن بیمارستان از اونطرفم پلیسا اون مرده رو دستگیر میکنن-
°فردا صبح°
`لِئو رو تخته`
~بازپرس برای رسیدگی به پرونده میره پیش لِئو ~
بازپرس: خب اونی که بهتون حماه کرد رو میشناختین؟
لِئو: نه......
بازپرس: کسی با شما دشمنی چیزی داره؟
لِئو: آه فک نکنم..... یعنی اگه باشه هم امکان نداره تا این حد پیش برن
بازپرس: که ازنطور شما نگران این قضیه نباشید و رو بهبودتون کار کنید امروز عصر قراره که از مجرم هم بازجویی بشه
لِئو: اومم پس منم در جریان بزارین
°بازپرسا میرن و یونا از بیرون میاد داخل اتاق°
لِئو: اوه اومدی...به خاله و بابام چیزی نگو لطفا من خوبم....
یونا: واقعا؟ لِئو:آره....باور کن
<لِئو سعی میکنه صداشو صاف کنه و درست نفس بکشه>
یونا: واقعاک..... فک کردی باور میکنم؟ یاااا چاقو خوردی اونم درست تو شکمت من خرم*سرازیر شدن اشک*
+چیزی نیست..... سریع خوب میشه فقط سه چهارتا بخیه خورده واقعا چیزی یونا.... گریه نکن
_بهم بگو*گریه*بهم بگو که درد داره
+یونا..... عیبابا...*یونارو میکشه سمت خودش *
_*یونا سفت میگیرش*لِئوخیلی خریی
+باشه من خر حالا گریه نکن
- ۴.۴k
- ۲۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط