Love with die
Love with die
Last Part
ا/ت: لوازمم رو آماده کردم کوک از قبل برام بلیت گرفته بود و قرار شد جلوی فرودگاه همو ببینیم تو تختم فقط اشک میریختم و دعا میکردم که اتفاقی براش نیوفته تو هواپیما ناخودآگاه بهش میرسیدم و قلبم به درد میومد و حالشو بارها و بارها میپرسیدم که بلاخره رسیدیم خونه کوک اونجا یک عالمه مرد با لباس های شخصی که دست یک نفرشون یک سرنگ بود منتظرش بودن که قلبم تیر کشید
کوک: آقایون یک چند لحظه مارو تنها میگذارید؟
*
کوک: منو میزاری رو تخت..
ا/ت:باشه*
کوک: بیا بغلم دراز بکش!
ا/ت: اهوم
کوک: عاشقتم..همیشه و همه جا..تو تنها کسی هستی که اینقدر دوستش داشتم و الان خیالم از بابت یک کوچولو که پیشت گذاشتم راحته..
ا/ت: نخواستم بحث رو باز کنم که گریم بگیره*.. مامان و بابات وقتی فهمیدن چی گفتن؟
کوک: باورشون نمیشد ( خنده)..پیشونیشو بوسیدم*... توی دنیای بعدی صددرصد پیدات میکنم جئون ا/ت
ا/ت: بغضم شکست* دوست دارم..
کوک: من با تمام وجودم میپرستمت ا/ت
ا/ت: لباشو بوسیدم*
*
کوک: بهتره بری
ا/ت؛ نه ( گریع)
کوک: آب دهنمو قورت دادم* برو
ا/ت: بادیگاردا منو نگه داشتن و نمیذاشتن سمت کوک برم که بیهوش شدم
*چهارماه بعد*
ا/ت: داشتم تو کافه مورد علاقه کوک که گفته بود بهش حتما یک سر بزنم از چایی و کروسانم لذت میبردم و به پسری که تو شکمم از کوک نگه داشته بودم از شجاعت پدرش میگفتم که یک مرد کت شلواری اومد نشست رو به روم*
...: جئون ا/ت؟
ا/ت: شما؟
...؛ نمیتونم بگم ولی شما باید با ما بیاید
ا/ت: چرا
...: خانوم اگه میخواید بچتون سالم بمونه با ما بیاید
ا/ت:چی؟.. شما کی.. ( یکی با یک دستمال دهنمو بست)
ادامه دارد
Last Part
ا/ت: لوازمم رو آماده کردم کوک از قبل برام بلیت گرفته بود و قرار شد جلوی فرودگاه همو ببینیم تو تختم فقط اشک میریختم و دعا میکردم که اتفاقی براش نیوفته تو هواپیما ناخودآگاه بهش میرسیدم و قلبم به درد میومد و حالشو بارها و بارها میپرسیدم که بلاخره رسیدیم خونه کوک اونجا یک عالمه مرد با لباس های شخصی که دست یک نفرشون یک سرنگ بود منتظرش بودن که قلبم تیر کشید
کوک: آقایون یک چند لحظه مارو تنها میگذارید؟
*
کوک: منو میزاری رو تخت..
ا/ت:باشه*
کوک: بیا بغلم دراز بکش!
ا/ت: اهوم
کوک: عاشقتم..همیشه و همه جا..تو تنها کسی هستی که اینقدر دوستش داشتم و الان خیالم از بابت یک کوچولو که پیشت گذاشتم راحته..
ا/ت: نخواستم بحث رو باز کنم که گریم بگیره*.. مامان و بابات وقتی فهمیدن چی گفتن؟
کوک: باورشون نمیشد ( خنده)..پیشونیشو بوسیدم*... توی دنیای بعدی صددرصد پیدات میکنم جئون ا/ت
ا/ت: بغضم شکست* دوست دارم..
کوک: من با تمام وجودم میپرستمت ا/ت
ا/ت: لباشو بوسیدم*
*
کوک: بهتره بری
ا/ت؛ نه ( گریع)
کوک: آب دهنمو قورت دادم* برو
ا/ت: بادیگاردا منو نگه داشتن و نمیذاشتن سمت کوک برم که بیهوش شدم
*چهارماه بعد*
ا/ت: داشتم تو کافه مورد علاقه کوک که گفته بود بهش حتما یک سر بزنم از چایی و کروسانم لذت میبردم و به پسری که تو شکمم از کوک نگه داشته بودم از شجاعت پدرش میگفتم که یک مرد کت شلواری اومد نشست رو به روم*
...: جئون ا/ت؟
ا/ت: شما؟
...؛ نمیتونم بگم ولی شما باید با ما بیاید
ا/ت: چرا
...: خانوم اگه میخواید بچتون سالم بمونه با ما بیاید
ا/ت:چی؟.. شما کی.. ( یکی با یک دستمال دهنمو بست)
ادامه دارد
- ۱۳.۶k
- ۲۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط