𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁸³
جانگ شیک:ملکه... میدونی چیه؟
+(سکوت)
جانگ شیک:از دل جونم...با تمام سلول ها و پوست و استخونم سلطنت جئون رو میخوام... کلا هرچی که مال جئون جونگ کوکه...میدونستی؟من بودم که نفرینت کردم...حالا میدونی چرا؟چون تو از بچگی مال جونگ کوک بودی..بعد از ابنکه رفتین خیالم از بابتت راحت شد اما..اما تو ول کن نبودی...توی ده سالگیت همیشه میومدی جنگل...و همیشه با جونگ کوک حرف میزنی...میدونستی؟تو اولین و اخرین عشق جونگکوکی؟(نیشخند) برای همینه... برای همینه طوری جلوی تو و بچت جونگکوک رو میکشم که تا اخر عمرت از بدنیا اومدنت پشیمون بشی...تو،جونگ کوک و بچتون...هر یه سه تا تونو میکشم..رحمی به بچه ی نوزاد ندارم...وای! فرض کن...تیتر خبر های روزنامه.. پادشاه جونگکوک و ملکه ا.ت جلوی پسر بچه شون کشته شدن و بچه سون که نوزاد بود جلوشون مرد(خنده بلند)
+خفه شوووووو...دهنتو ببند...(گریه)
جانگ شیک:چی شد؟ناراحت شدی؟
+..تو...یعنی...من عو*ضی تر و خودخواه تر و حروم*زاده تر از تو ندیدم
جانگ شیک: موافقم ملکه... اما بیا منتظر پادشاه جونمون باشم..نه؟
+خفه شو..
جانگ شیک: وایییییی...چه هیجانی داره نه؟
+″جانگ شیک...اون یه احمق بی رحم و بدجنسه....روانی! یورام و جونگکوک...اونا الان برای من اولویت دارن....نمیتونم بزارم اتفاقی براشون بیوفته باید خودم با دستای خودم جانگ شیک رو بکشم...منظر باش...خودم دخلتو میارم..عوضی″
(راوی)
ساعت ها گذشت اما خبری از جونگ کوک نبود..میترسید؟نه نه اون باهوش تر و زیرک تر از این حرفا بود....میومد...اما شاید طول بکشه.. نقشه ؟احتمالا!
جانگ شیک دیگه خسته شده بود...و ا.ت خدا خدا میکرد که جونگ کوک نیاد..که یه وقت اتفاقی براش نیوفته..ا.ت امید وار بود...اما به چی؟ به یه زندگی که اینده اش معلوم نبود؟ اینده چیز تاریکی که هیچ کس ازش خبر نداره...بجز خدا و سرنوشت...خدا سرنوشت انسان هارو تایین کرده....و سرنوشت زندگی انسان هارو!
**********////////////////**--*****/
بچهاااااا جدا شرمنده تونمممممم خیلی خیلی ببخشید نتونستم بزارم جدا درسا خیلی سنگینن دیگه از هفته ی دیگه به روال سابق برمیگردم ...نظراتون رو توی کامنتا بگید عشقااااا حتمااا حتمااا نظرتون رو میخوام...واکنش نشون بدینااا...بابت شرطا لطفاً اعتراضی نکنید چون اگه شرط نزارم ممکنه دیر پارت بزارم💙💙💙✨✨
شرط:
⁵⁰لایک
⁶⁰کامنت
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁸³
جانگ شیک:ملکه... میدونی چیه؟
+(سکوت)
جانگ شیک:از دل جونم...با تمام سلول ها و پوست و استخونم سلطنت جئون رو میخوام... کلا هرچی که مال جئون جونگ کوکه...میدونستی؟من بودم که نفرینت کردم...حالا میدونی چرا؟چون تو از بچگی مال جونگ کوک بودی..بعد از ابنکه رفتین خیالم از بابتت راحت شد اما..اما تو ول کن نبودی...توی ده سالگیت همیشه میومدی جنگل...و همیشه با جونگ کوک حرف میزنی...میدونستی؟تو اولین و اخرین عشق جونگکوکی؟(نیشخند) برای همینه... برای همینه طوری جلوی تو و بچت جونگکوک رو میکشم که تا اخر عمرت از بدنیا اومدنت پشیمون بشی...تو،جونگ کوک و بچتون...هر یه سه تا تونو میکشم..رحمی به بچه ی نوزاد ندارم...وای! فرض کن...تیتر خبر های روزنامه.. پادشاه جونگکوک و ملکه ا.ت جلوی پسر بچه شون کشته شدن و بچه سون که نوزاد بود جلوشون مرد(خنده بلند)
+خفه شوووووو...دهنتو ببند...(گریه)
جانگ شیک:چی شد؟ناراحت شدی؟
+..تو...یعنی...من عو*ضی تر و خودخواه تر و حروم*زاده تر از تو ندیدم
جانگ شیک: موافقم ملکه... اما بیا منتظر پادشاه جونمون باشم..نه؟
+خفه شو..
جانگ شیک: وایییییی...چه هیجانی داره نه؟
+″جانگ شیک...اون یه احمق بی رحم و بدجنسه....روانی! یورام و جونگکوک...اونا الان برای من اولویت دارن....نمیتونم بزارم اتفاقی براشون بیوفته باید خودم با دستای خودم جانگ شیک رو بکشم...منظر باش...خودم دخلتو میارم..عوضی″
(راوی)
ساعت ها گذشت اما خبری از جونگ کوک نبود..میترسید؟نه نه اون باهوش تر و زیرک تر از این حرفا بود....میومد...اما شاید طول بکشه.. نقشه ؟احتمالا!
جانگ شیک دیگه خسته شده بود...و ا.ت خدا خدا میکرد که جونگ کوک نیاد..که یه وقت اتفاقی براش نیوفته..ا.ت امید وار بود...اما به چی؟ به یه زندگی که اینده اش معلوم نبود؟ اینده چیز تاریکی که هیچ کس ازش خبر نداره...بجز خدا و سرنوشت...خدا سرنوشت انسان هارو تایین کرده....و سرنوشت زندگی انسان هارو!
**********////////////////**--*****/
بچهاااااا جدا شرمنده تونمممممم خیلی خیلی ببخشید نتونستم بزارم جدا درسا خیلی سنگینن دیگه از هفته ی دیگه به روال سابق برمیگردم ...نظراتون رو توی کامنتا بگید عشقااااا حتمااا حتمااا نظرتون رو میخوام...واکنش نشون بدینااا...بابت شرطا لطفاً اعتراضی نکنید چون اگه شرط نزارم ممکنه دیر پارت بزارم💙💙💙✨✨
شرط:
⁵⁰لایک
⁶⁰کامنت
۳.۳k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.