رمان یادت باشد ۲۶۰
#رمان_یادت_باشد #پارت_دویست_و_شصت
خواب را از چشم هایم و آرامش را از زندگیم گرفته است. دلم می خواهد از ته دل بخندم. می خندم، ولی از ته دل نیست. گاهی اوقات که خیلی دلم می گیرد لباسهایش را پهن می کنم روی زمین . پیراهنش را، شلوارش را. کنار لباس هایش می نشینم و گریه می کنم.
بعد از چند ماه هنوز هم گاهی اوقات با امید لباس هایش را زیر و رو می کنم. شاید داخل جیب هایش برایم نامه ای نوشته باشد. هر عکس جدیدی که از حمید به دستم می رسد، احساس می کنم حمید زنده است و هر روز برایم از سوریه عکس می فرستد.
اشک های من از روی دل تنگی است، نه ناراحتی. خودمان این راه را انتخاب کردیم. می دانم که جای حمید خیلی خوب است. همین برای من کافیست. عشق یعنی همین. حمید خوشحال باشد، راضی باشد، من هم راضی هستم.
حس می کنم حمید در طول زندگی مشترکمان همه حرف هایش را به من زده است. تمام روزها از خواستگاری تا شهادت حمید داشت حرف می زد؛ با خنده هایش، با حرکاتش، با رفتارش، با اخلاقش. ولی حالا آرام خوابیده است؛ بدون هیچ نگرانی.
من اما هنوز حرف هایم مانده است. سر مزار که می روم کلی حرف برای گفتن دارم. شبیه یک غریبه منتظرم تا یکی بیاید و حرف هایم را ترجمه کند. کاش یادم می داد چطور بعد از رفتنش نگاهش کنم. چطور مثل خووش خیلی زود تمام حرف هایم را بگویم.
با همه این سختی ها، امیدوارم. می دانم راه نرفته زیاد دارم. می دانم هنوز هم باید رفت. هنوز هم باید "یادت باشد" قطار زندگی در حرکت است. زندگی هر چند سخت، هر چند بی حمید در جریان است،. منتظرم اذانی گفته بشود و دوباره حمید از من بله بگیرد. از این دنیا بروم و برای .....
#افلاکی_ها #یادت_باشه #شهید_سیاهکالی_مرادی #شهید_شاخص_۹۹ #مدافع_حرم
خواب را از چشم هایم و آرامش را از زندگیم گرفته است. دلم می خواهد از ته دل بخندم. می خندم، ولی از ته دل نیست. گاهی اوقات که خیلی دلم می گیرد لباسهایش را پهن می کنم روی زمین . پیراهنش را، شلوارش را. کنار لباس هایش می نشینم و گریه می کنم.
بعد از چند ماه هنوز هم گاهی اوقات با امید لباس هایش را زیر و رو می کنم. شاید داخل جیب هایش برایم نامه ای نوشته باشد. هر عکس جدیدی که از حمید به دستم می رسد، احساس می کنم حمید زنده است و هر روز برایم از سوریه عکس می فرستد.
اشک های من از روی دل تنگی است، نه ناراحتی. خودمان این راه را انتخاب کردیم. می دانم که جای حمید خیلی خوب است. همین برای من کافیست. عشق یعنی همین. حمید خوشحال باشد، راضی باشد، من هم راضی هستم.
حس می کنم حمید در طول زندگی مشترکمان همه حرف هایش را به من زده است. تمام روزها از خواستگاری تا شهادت حمید داشت حرف می زد؛ با خنده هایش، با حرکاتش، با رفتارش، با اخلاقش. ولی حالا آرام خوابیده است؛ بدون هیچ نگرانی.
من اما هنوز حرف هایم مانده است. سر مزار که می روم کلی حرف برای گفتن دارم. شبیه یک غریبه منتظرم تا یکی بیاید و حرف هایم را ترجمه کند. کاش یادم می داد چطور بعد از رفتنش نگاهش کنم. چطور مثل خووش خیلی زود تمام حرف هایم را بگویم.
با همه این سختی ها، امیدوارم. می دانم راه نرفته زیاد دارم. می دانم هنوز هم باید رفت. هنوز هم باید "یادت باشد" قطار زندگی در حرکت است. زندگی هر چند سخت، هر چند بی حمید در جریان است،. منتظرم اذانی گفته بشود و دوباره حمید از من بله بگیرد. از این دنیا بروم و برای .....
#افلاکی_ها #یادت_باشه #شهید_سیاهکالی_مرادی #شهید_شاخص_۹۹ #مدافع_حرم
۱۵.۱k
۲۴ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.