p
p.1
جونگکوک درو محکم بست و مستقیم رفت توی اتاقش. بدون اینکه حتی به ا.ت نگاه کنه.
ا.ت، با یه بسته چیپس توی دستش، توی راهرو ایستاده بود. آروم گفت:
– «کوکی؟ چیزی شده؟»
کوک بدون اینکه برگرده، زیر لب گفت:
– «نه.»
ا.ت آهی کشید، رفت پشت در اتاقش. درو باز کرد، دید کوک روی تخت لم داده، دستاشو زده به سینه، اخم توی ابروهاش، لپاشم باد کرده بودن... انگار یه بچهی قهر قهرو!
– «جونگکوک... قهری؟»
کوک نگاش نکرد.
– «فقط... یه کم ناراحتم. چون امروز اصلاً حواست به من نبود. همهش مشغول بودی...»
ا.ت یواشکی رفت سمتش، روی تخت نشست، دستشو گذاشت رو شونهش و با صدای ناز گفت:
– «عه یعنی من به عزیزترین مافیای قلبم بیتوجهی کردم؟»
کوک یه نگاه ریز کرد ولی باز ساکت موند.
ا.ت اومد نزدیکتر، لبخند موذیانه زد، و یهو بوس کوچولویی روی لپش کاشت.
– «ببخشید خب… قول میدم جبران کنم. امشب فقط برای تو باشم. فیلم باحال ببینیم، پاپکورن بیارم، تو بغلم بگیری، و حتی... اجازه میدم موهامو شونه کنی!»
کوک بالاخره یه لبخند کوچولو زد:
– «با شرط اینکه بهم بگی... کوکوی خوشگل خودمی؟»
ا.ت خندید، بغلش کرد و گفت:
– «تو همیشه کوکوی خوشگل خودمی! قهرم تموم شد؟»
کوک با ناز سرشو تکون داد:
– «اگه قول بدی دیگه حواستو فقط به من بدی... آره.»
– «قول قول قول!»
و اون شب، فیلمی دیده نشد چون دوتاشون همونطور توی بغل هم خوابشون برد...
جونگکوک درو محکم بست و مستقیم رفت توی اتاقش. بدون اینکه حتی به ا.ت نگاه کنه.
ا.ت، با یه بسته چیپس توی دستش، توی راهرو ایستاده بود. آروم گفت:
– «کوکی؟ چیزی شده؟»
کوک بدون اینکه برگرده، زیر لب گفت:
– «نه.»
ا.ت آهی کشید، رفت پشت در اتاقش. درو باز کرد، دید کوک روی تخت لم داده، دستاشو زده به سینه، اخم توی ابروهاش، لپاشم باد کرده بودن... انگار یه بچهی قهر قهرو!
– «جونگکوک... قهری؟»
کوک نگاش نکرد.
– «فقط... یه کم ناراحتم. چون امروز اصلاً حواست به من نبود. همهش مشغول بودی...»
ا.ت یواشکی رفت سمتش، روی تخت نشست، دستشو گذاشت رو شونهش و با صدای ناز گفت:
– «عه یعنی من به عزیزترین مافیای قلبم بیتوجهی کردم؟»
کوک یه نگاه ریز کرد ولی باز ساکت موند.
ا.ت اومد نزدیکتر، لبخند موذیانه زد، و یهو بوس کوچولویی روی لپش کاشت.
– «ببخشید خب… قول میدم جبران کنم. امشب فقط برای تو باشم. فیلم باحال ببینیم، پاپکورن بیارم، تو بغلم بگیری، و حتی... اجازه میدم موهامو شونه کنی!»
کوک بالاخره یه لبخند کوچولو زد:
– «با شرط اینکه بهم بگی... کوکوی خوشگل خودمی؟»
ا.ت خندید، بغلش کرد و گفت:
– «تو همیشه کوکوی خوشگل خودمی! قهرم تموم شد؟»
کوک با ناز سرشو تکون داد:
– «اگه قول بدی دیگه حواستو فقط به من بدی... آره.»
– «قول قول قول!»
و اون شب، فیلمی دیده نشد چون دوتاشون همونطور توی بغل هم خوابشون برد...
- ۳۵.۴k
- ۳۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط