p
p.2
نور آفتاب آروم از لای پردهها توی اتاق پاشیده بود. صدای گنجشکها از بیرون شنیده میشد. ا.ت با یه چشم نیمهباز پتو رو بالا کشید… هنوز تو بغل جونگکوک بود.
جونگکوک دستاشو دورش حلقه کرده بود، سرش روی موهای ا.ت، نفسهاش منظم و گرم.
– «عه… هنوز خوابه؟»
ا.ت آروم از زیر بغلش در رفت، ولی جونگکوک توی خواب زمزمه کرد:
– «نرو… هنوز قهرم…»
ا.ت خندش گرفت، یواشکی یه بوس کوچولو گذاشت رو پیشونیش و گفت:
– «باشه باشه قهرو! پس من میرم صبحونه درست کنم واسه قهر نازم!»
رفت سمت آشپزخونه و با کلی ذوق مشغول درستکردن صبحونه شد. یه میز پر از نون تست، تخممرغ قلبیشکل، شیرموز و... یه دستنوشته وسط میز:
"برای کوکوی خوشگلم… که حتی قهرشم نازه!"
چند دقیقه بعد، جونگکوک با موهای بهمریخته و چشمهای پفکرده اومد توی آشپزخونه… و همون لحظه که میز رو دید، لبخندش از ته دل بود.
– «اینا همه برای من؟»
– «نه… برای اون قهر نازی که دیشب دل منو لرزوند!»
جونگکوک خندید، اومد جلو، ا.ت رو بغل کرد و آروم گفت:
– «باشه… اینبار فقط به خاطر تخممرغ قلبی، میبخشمت… ولی بعدش نوبت توئه که قهر کنی، من نازتو بکشم!»
– «قول؟»
– «قول.»
و یه بوس شیرینِ صبحگاهی، مهرِ تاییدی شد برای آشتی عاشقونهشون…
نور آفتاب آروم از لای پردهها توی اتاق پاشیده بود. صدای گنجشکها از بیرون شنیده میشد. ا.ت با یه چشم نیمهباز پتو رو بالا کشید… هنوز تو بغل جونگکوک بود.
جونگکوک دستاشو دورش حلقه کرده بود، سرش روی موهای ا.ت، نفسهاش منظم و گرم.
– «عه… هنوز خوابه؟»
ا.ت آروم از زیر بغلش در رفت، ولی جونگکوک توی خواب زمزمه کرد:
– «نرو… هنوز قهرم…»
ا.ت خندش گرفت، یواشکی یه بوس کوچولو گذاشت رو پیشونیش و گفت:
– «باشه باشه قهرو! پس من میرم صبحونه درست کنم واسه قهر نازم!»
رفت سمت آشپزخونه و با کلی ذوق مشغول درستکردن صبحونه شد. یه میز پر از نون تست، تخممرغ قلبیشکل، شیرموز و... یه دستنوشته وسط میز:
"برای کوکوی خوشگلم… که حتی قهرشم نازه!"
چند دقیقه بعد، جونگکوک با موهای بهمریخته و چشمهای پفکرده اومد توی آشپزخونه… و همون لحظه که میز رو دید، لبخندش از ته دل بود.
– «اینا همه برای من؟»
– «نه… برای اون قهر نازی که دیشب دل منو لرزوند!»
جونگکوک خندید، اومد جلو، ا.ت رو بغل کرد و آروم گفت:
– «باشه… اینبار فقط به خاطر تخممرغ قلبی، میبخشمت… ولی بعدش نوبت توئه که قهر کنی، من نازتو بکشم!»
– «قول؟»
– «قول.»
و یه بوس شیرینِ صبحگاهی، مهرِ تاییدی شد برای آشتی عاشقونهشون…
- ۳۸.۱k
- ۳۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط