P

P.2

اون شب
ا.ت رو زمین نشسته بود، روبه‌روی پنجره، و عکسای قدیمی رو بالا پایین می‌کرد. صدای خنده‌شون… سفرهایی که رفتن… لایوهایی که باهم گرفتن…

و حالا فقط عکس بودن. خاطره.

دلش گرفت. دیگه نتونست تحمل کنه. گوشی رو برداشت. این‌بار زنگ زد.

جونگ‌کوک جواب نداد.

زنگ دوم…

سوم…

و بعد صدای پیغام‌گیر:

ـ «هی... من جونگ‌کوکم. اگه نتونستم جواب بدم، بدون که دلم با توئه…»

همون جمله‌ای که وقتی عاشقش بود، واسه پیغام‌گیر گفته بود.

ا.ت اشکاش ریخت. بدون حتی صدا. فقط اشک... بی‌صدا و بی‌دفاع.
دیدگاه ها (۱)

P.3 چند ماه گذشت. دیگه خبری نشد. ا.ت زندگی رو ادامه داد، ولی...

p.1جونگ‌کوک درو محکم بست و مستقیم رفت توی اتاقش. بدون اینکه ...

P.1هیچ‌کس نفهمید چی شد که از کنار هم، به دوتا نقطه‌ی دور رسی...

p.3کیک بالاخره رفت تو فر. شوگا هم نفس راحتی کشید، نشست رو صن...

پارت 2

قلب یخیپارت ۱۲از زبان ا/ت:هم کنجکاو شده بودم هم ناراحت، نمید...

WISH MEET YOUPART 16ویو روز بعدادمین. ا/ت صبح زود بیدار شد و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط