پارت سوم

پارت سوم:
داستان از دیدگاه یونگی: داشت توی یکی از کوچه پس کوچه‌های سئول قدم میزد ، یهو چند تا مرد جلوش پیدا شدند ، اون مرد چاکار بود ، دوست صمیمی باباش ، یونگی قیافه جدی به خودش گرفت ، چاکار نزدیکش شد و گفت: به به به یونگی کوچولو از این طرفا . یونگی گفت: برو کنار چاکار باهات کار ندارم. چاکار گفت: اما من باهات کار دارم ، زود باش بگو پولا کجاست ؟ یونگی گفت: اون پولا برا منه ، من اونا رو با زور بازو به دست آوردم و به بابام دادم ، اون پولا برای من حلاله ‌. چاکار عصبانی شد و گفت: گوه نخور بچه ، پولا کجاست ؟ یونگی گفت: حرف دهنتو بفهم اون پولا به دستت نمیرسن ‌. چاکار با دستش به دوستاش اشاره کرد همگی سر یونگی ریختن و کتکش زدن اما یونگی چیزی نگفت .
( ساعاتی بعد)
یونگی در زیرزمینش روی تخت دراز کشیده بود ، کل بدنش کبود و زخم بود ، صورتش زخم بود و موهاش پریشان از زمانی که اومده بود یکسر خواب بود. چیانگ هم نگرانش بود برا همین از گوشی یونگی به جیمین زنگ زد.
جیمین به آدرسی که چیانگ داده بود اومد وارد زیرزمین شد ، باور نمی‌کرد که یونگی در همچنین جایی زندگی میکرد. جیمین نزدیک یونگی شد ، یونگی با شنیدن صدای پا بیدار شد ، با دیدن جیمین در بالای سرش و از جای زندگی و زاهرش خجالت کشید خواست بلند بشه که جیمین نگزاشت . جیمین نگران شد و پرسید: چی شده یونگی ؟! چی به سرت اومده ؟ یونگی همه چی رو به جیمین گفت ، اونم وسایل های یونگی رو جمع کرد و با خودش به خونه خودش برد ‌...
داستان از دیدگاه جیمین: همراه پلیس و بادیگارد هاش وارد گاراژی شد که چاکار اینا توش زندگی میکردند ، بعد از کتک کاری و دعوا و تیر اندازی افراد چاکار رو دستگیر کردند و بردند ، جیمین خوشحال بود که تونسته بود به یونگی کمک کنه. به خونه برگشت ، یونگی تازه از خواب بیدار شده بود و داشت شربت ضد عفونی میخورد تا زخم های بدنش از داخل پوست عفونت نکنه ، با دیدن جیمین لبخند زد و گفت: کجا بودی ؟ جیمین گفت: اون آقا چاکاری که پسر گوگولی منو کتک زده بود رو کتک زدیم . یونگی کنجکاو شد و گفت: یعنی چی؟ جیمین گفت: به دست پلیس دستگیر شد. یونگی جیمین رو بغل کرد و گفت: ممنونم جیمین ‌. جیمین گفت: قابلی نداشت خب تو پسر بد منی من باید بهت کمک کنم . یونگی خجالت کشید ، از جیمین جدا شد و گفت: خب دیگه من برم خونه خودم. جیمین گفت: تو هیچ جا نمیری ، از این به بعد پیش من تو این خونه میمونی ، او زیرزمین هم انبار هست که با دوستات کلوپ دوستی می‌سازید ، خرجتم من میدم ، تو پسر منی . یونگی خجالت کشید و سرش رو پایین انداخت و گفت: راضی به زحمت نیستم . جیمین گفت: تو فکر اینارو نکن ، فعلا استراحت کن تا حالت خوب بشه کاری هم داشتی به من یا خدمتکار ها بگو .
یونگی گفت: ممنونم جیمین خوشحالم که هستی خوشحالم که دارمت . جیمین لبخند زد و گفت: من ددی تو هستم فقط برا تو ام . یونگی خجالت کشید و خوابید ،‌ جیمین از خوشحال دیدن این پسر راضی بود و امید به آینده ای شاد تر داشت ‌.


های گایز پارت سوم 🐱🐣
دیدگاه ها (۲)

پارت چهارم:داستان از دیدگاه یونگی: یونگی داشت تست میزد ، به ...

پارت پنجم:داستان از دیدگاه جیمین: جیمین بعد از اینکه فهمید پ...

ادیت برا فیک جدید

پارت دوم:داستان از دیدگاه یونگی: چند روزی از تصادف یونگی با ...

قهر من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط