رمان ماشین جادوگری
رمان ماشین جادوگری
(ات فعلا یه سری از گذشتش که با جونگ کوک بوده رو یادشه اما نه همشو )
پس حق با کوکی بود سریع از کمد اومدم بیرون و به جایی که جونگ کوک تیر خورد رفتم اما نه جونگ کوک اونجا بود نه رد خونی یعنی چی تقریباً ساعت ۲:۳۰بود پس چرا صبح نمی شده یکم گشتم که رسیدم به یه اتاق که درش مشکی بود درو باز کردم که با جونگ کوک که بی حال رو تخت افتاده بود مواجه شدم
ات:ج...جونگ کوک
جونگ کوک:ات تو اینجا چیکار میکنی ؟
ات:حالت خوبه چیزیت نشده ؟
جونگ کوک :ات سریع فرار کن الان میان
ات:پس تو چی ؟
جونگ کوک :من بعد...
ات:چی شد ؟
رد نگاه جونگ کوک رو گرفتم که روی ماه گرفتگی بود
ات:چیز خواصی نیست بیا وقتمون رو هدر ندیم
اومدم بلندش کنم که پسم زد
ات:چرا نمی زاری کمکت کنم؟
یهو نمیدونم چی شد سرم گیج رفتو به سک سکه افتادم
جونگ کوک :چی شد ؟
ات:نمیدونم یهو به سک سکه افتادم
جونگ کوک:سریع بیا این ابو بخور باید سک سکتو قط کنی
ات:برای چی؟
جونگ کوک:فقط کاری که میگمو انجام بده (با عربده)
نمیدونم چرا یهو اینجوری شد یه دفعه قلبم درد گرفتو افتادم اما تا افتادم رو تخت بیمارستان بودم که
(ات فعلا یه سری از گذشتش که با جونگ کوک بوده رو یادشه اما نه همشو )
پس حق با کوکی بود سریع از کمد اومدم بیرون و به جایی که جونگ کوک تیر خورد رفتم اما نه جونگ کوک اونجا بود نه رد خونی یعنی چی تقریباً ساعت ۲:۳۰بود پس چرا صبح نمی شده یکم گشتم که رسیدم به یه اتاق که درش مشکی بود درو باز کردم که با جونگ کوک که بی حال رو تخت افتاده بود مواجه شدم
ات:ج...جونگ کوک
جونگ کوک:ات تو اینجا چیکار میکنی ؟
ات:حالت خوبه چیزیت نشده ؟
جونگ کوک :ات سریع فرار کن الان میان
ات:پس تو چی ؟
جونگ کوک :من بعد...
ات:چی شد ؟
رد نگاه جونگ کوک رو گرفتم که روی ماه گرفتگی بود
ات:چیز خواصی نیست بیا وقتمون رو هدر ندیم
اومدم بلندش کنم که پسم زد
ات:چرا نمی زاری کمکت کنم؟
یهو نمیدونم چی شد سرم گیج رفتو به سک سکه افتادم
جونگ کوک :چی شد ؟
ات:نمیدونم یهو به سک سکه افتادم
جونگ کوک:سریع بیا این ابو بخور باید سک سکتو قط کنی
ات:برای چی؟
جونگ کوک:فقط کاری که میگمو انجام بده (با عربده)
نمیدونم چرا یهو اینجوری شد یه دفعه قلبم درد گرفتو افتادم اما تا افتادم رو تخت بیمارستان بودم که
۱۳.۱k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.