رمان ماشین جادوگری

رمان ماشین جادوگری




تا نشستم خوانوادمو دوستام و جونگ کوک اومدن دورم و هی ازم سوال می‌پرسیدن که حالم چطوره یهو رفتمو جونگ کوک رو بغل کردم
جونگ کوک:چیکار می‌کنی ؟
ات :مرسی که منو نجات دادی
جونگ کوک :از کجا نجاتت دادم
ات :از مرگ دیگه یادت نمی یاد
این دفعه اون بغلم کرد
جونگ کوک :اشکال نداره یه کابوس بوده
چند هفته بعد
واقعا باورم نمی شده که جونگ کوک هیچی یادش نیست مگه می شه داشتم فکر می کردم که جونگ کوک زنگ زد
جونگ کوک :سلام خوبی ؟
ات:مرسی تو خوبی ؟
جونگ کوک :میگم من از اولین روزی که تورو دیدم یاد یه نفر افتادم
ات :یاد کی؟
جونگ کوک :راستش چند روز قبل از اینکه همو ببینیم من تورو با دوستت دیدم راستش میخواستم مطمعن بشم که اون تو بودی الان که مطمعن شدم میخواستم بگم من عاشق دوستت شدم می شه شمارشو بدی
ات:آره اسمش هانوله شمارش هم برات میفرستم (با بغض)
جونگ کوک :مرسی بای
ات:بای
یک سال بعد
شاید اون چند روز توی دنیای موازی بودم چون الان عشقم با هانول دوست صمیمیم ازدواج کرده

پایان
دیدگاه ها (۱۴)

سلام راستش این رمان قرار بود پایانش یه جور دیگه باشه اما لحظ...

وقتی میخواستی سوپرایزش کنی ولی از زبون ات فردا تولد تهیونگه ...

رمان ماشین جادوگری(ات فعلا یه سری از گذشتش که با جونگ کوک بو...

رمان ماشین جادوگری بدون فکر کردن از کمد اومدم بیرون دویدم سم...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۰ویو کوکوقتی دیدم ات نیست به بادریگاردا ...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۱که یهو پدر لوسیفر اومد و تفنگ رو سمت من...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط