کورالین ی حالت لوس مسخرانه ای گرفت و گفت:تهیونگ گفت امشب
کورالین ی حالت لوس مسخرانه ای گرفت و گفت:تهیونگ گفت امشب به حساب اون میریم بیرون
سدنا:عههه
کورالین:اررره
سدنا خندید:باشه اروم باش عالیهه
کورالین:بزار زود تموم کنیم بریییمممم
سدنا:هنوز شیفت کاریمون تموم نشده
کورالین:به من چه...باید بریممم
سدنا:خب شب میریم دیگه
کورالین دست سدنا رو گرفت و کشوندش:بیا بریم بابا توهم ا این کارت کشتی مارو
سدنا:واییی خو اینطوری نمیشه
کورالین:بابا ولمون کن
سدنا بهش میخندید کورالین کهم کیف و وسایلشون رو برداشت و قبل ازینکه برن بیرون تهیونگو دیدن
سدنا بهش گفت:وای به این چی گفتی که مثل بمب شده
تهیونگ خندید:هیچی گفتم امشب بریم بیرون باهم غذا بخوریم و تو مرکز خریدا بگردیم
سدنا:اینکه کار موردعلاقمهه
تهیونگ:اره میدونم
سدنا:پس منتظر چی هستی؟بیا بریم
تهیونگ:کارمون هنوز تموم نشده
سدنا:بابا چه کاری توهم سوییچ ماشینتو بیار بریم
تهیونگ:پس گردن تو؟
سدنا:باشه گردن من بیا بریم
تهیونگ رفت که سوییچ های ماشینو بیاره و کورالین با دهن باز به سدنا نگاه میکرد دست به سینه با یک حالتی که انگار این کاراش عجیبه گفت:نچ نچ یکم پیش میگفتی کار کار و نمیخواستی بیای الان چیشد میگی کار رو ول کن هاا؟
سدنا:زهرمار...تو با جزئیات نگفتی
هنوزم مشکوک نگاش میکرد:اره اره تو گفتی و من قانع شدم
تهیونگ که اومد بیخیال شدن و رفتن سوار ماشیناشون شدن و به سمت خونه هاشون حرکت کردن
سدنا و کورالین که باهم زندگی میکردن با ماشین سدنا رفت و آمد میکنن
چند دقیقه بعد که به خونه رسیدن کورالین با کله پیاده شد و وارد شد
سدنا:عههه
کورالین:اررره
سدنا خندید:باشه اروم باش عالیهه
کورالین:بزار زود تموم کنیم بریییمممم
سدنا:هنوز شیفت کاریمون تموم نشده
کورالین:به من چه...باید بریممم
سدنا:خب شب میریم دیگه
کورالین دست سدنا رو گرفت و کشوندش:بیا بریم بابا توهم ا این کارت کشتی مارو
سدنا:واییی خو اینطوری نمیشه
کورالین:بابا ولمون کن
سدنا بهش میخندید کورالین کهم کیف و وسایلشون رو برداشت و قبل ازینکه برن بیرون تهیونگو دیدن
سدنا بهش گفت:وای به این چی گفتی که مثل بمب شده
تهیونگ خندید:هیچی گفتم امشب بریم بیرون باهم غذا بخوریم و تو مرکز خریدا بگردیم
سدنا:اینکه کار موردعلاقمهه
تهیونگ:اره میدونم
سدنا:پس منتظر چی هستی؟بیا بریم
تهیونگ:کارمون هنوز تموم نشده
سدنا:بابا چه کاری توهم سوییچ ماشینتو بیار بریم
تهیونگ:پس گردن تو؟
سدنا:باشه گردن من بیا بریم
تهیونگ رفت که سوییچ های ماشینو بیاره و کورالین با دهن باز به سدنا نگاه میکرد دست به سینه با یک حالتی که انگار این کاراش عجیبه گفت:نچ نچ یکم پیش میگفتی کار کار و نمیخواستی بیای الان چیشد میگی کار رو ول کن هاا؟
سدنا:زهرمار...تو با جزئیات نگفتی
هنوزم مشکوک نگاش میکرد:اره اره تو گفتی و من قانع شدم
تهیونگ که اومد بیخیال شدن و رفتن سوار ماشیناشون شدن و به سمت خونه هاشون حرکت کردن
سدنا و کورالین که باهم زندگی میکردن با ماشین سدنا رفت و آمد میکنن
چند دقیقه بعد که به خونه رسیدن کورالین با کله پیاده شد و وارد شد
۱.۸k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.