خویه دفعه وقتی دیدم روی تختم تعجب کردم هیچ کس هم پیشم نبو
خویه دفعه وقتی دیدم روی تختم تعجب کردم هیچ کس هم پیشم نبود
ولی یه دفعه سانزو رو دیدم
یوکای : مگه ساعت چندع که تو منو روی تخت گذاشتی ؟
سانزو : ساعت 11 شبه
یوکای : میشه بگی از ساعت 9تا الان چیکار کردیم ؟
سانزو همه چیزو واسم توضیح داد
وقتی اینا رو گفت خیلی خجالت کشیدم
و بدو بدو رفتم اب زدم به صورتم
سانزو : چِت شد ؟
یوکای : و...و..
انقد که خجالت کشیده بودم حتی نمیتونستم جوابشو بدم
سانزو همینجوری منتظر جواب بود
یوکای : سانزو من..من..ازت معذرت میخوام 🐈
سانزو با یه لبخند اومد سمتم و نشست کنارم سرشو گذاشت روی شونه ام
سانزو : اشکالی نداره تو کسی رو نداری ! میخوام از تنهایی درت بیارم
پس هرکاری که لازمه انجام بده من مشکلی ندارم با این کارا 🧸
نفس کشیدن برام سخت شده بود که دیدم سانزو چشماشو بسته خیلی آروم دست کشیدم روی سرش و بعد همونجور که روی تخت بود درازش کردم و پتو رو انداختم روش ولی یکی در زد اون میکی بود
رفتم در رو باز کردم
میکی : سلام خانم خوشگل (: میشه سانزو رو صدا کنی ؟
یوکای : سانزو خوابه بیدارش هم نمیکنم
یادگ رفته بود اصلا که این دختر وجود داره ولی وقتی اومد...
میکی : ایوای خب میشه بیام داخل تا بیدار شه؟
یوکای : بگو چیکارش داری خودم بهش میگم ...
میکی : خصوصیه عزیزم
یوکای : خصوصی ؟ باشه
رفتم و سانزو رو بیدار کردم و از اتاق بیرونش کردم خودشو میکی باهم صحبت کردم منم همونطور که پشت در بودم
یه دفعه سانزو خواست در رو باز کنه در قفل بود
سانزو :بازم قهر کردی ؟ بت گفتم که توضیح میدم واست
از توی پنجره داشتم نگاهش میکردم دستاش توی جیبش بود و داشت میزد با پا به در
ولی یه دفعه سانزو رو دیدم
یوکای : مگه ساعت چندع که تو منو روی تخت گذاشتی ؟
سانزو : ساعت 11 شبه
یوکای : میشه بگی از ساعت 9تا الان چیکار کردیم ؟
سانزو همه چیزو واسم توضیح داد
وقتی اینا رو گفت خیلی خجالت کشیدم
و بدو بدو رفتم اب زدم به صورتم
سانزو : چِت شد ؟
یوکای : و...و..
انقد که خجالت کشیده بودم حتی نمیتونستم جوابشو بدم
سانزو همینجوری منتظر جواب بود
یوکای : سانزو من..من..ازت معذرت میخوام 🐈
سانزو با یه لبخند اومد سمتم و نشست کنارم سرشو گذاشت روی شونه ام
سانزو : اشکالی نداره تو کسی رو نداری ! میخوام از تنهایی درت بیارم
پس هرکاری که لازمه انجام بده من مشکلی ندارم با این کارا 🧸
نفس کشیدن برام سخت شده بود که دیدم سانزو چشماشو بسته خیلی آروم دست کشیدم روی سرش و بعد همونجور که روی تخت بود درازش کردم و پتو رو انداختم روش ولی یکی در زد اون میکی بود
رفتم در رو باز کردم
میکی : سلام خانم خوشگل (: میشه سانزو رو صدا کنی ؟
یوکای : سانزو خوابه بیدارش هم نمیکنم
یادگ رفته بود اصلا که این دختر وجود داره ولی وقتی اومد...
میکی : ایوای خب میشه بیام داخل تا بیدار شه؟
یوکای : بگو چیکارش داری خودم بهش میگم ...
میکی : خصوصیه عزیزم
یوکای : خصوصی ؟ باشه
رفتم و سانزو رو بیدار کردم و از اتاق بیرونش کردم خودشو میکی باهم صحبت کردم منم همونطور که پشت در بودم
یه دفعه سانزو خواست در رو باز کنه در قفل بود
سانزو :بازم قهر کردی ؟ بت گفتم که توضیح میدم واست
از توی پنجره داشتم نگاهش میکردم دستاش توی جیبش بود و داشت میزد با پا به در
- ۲.۹k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط