پارت صد سی هفت غریبه آشنا
#پارت_صد_سی_هفت #غریبه آشنا
دونگهه:
سوار ماشین شدم زنگ زدم به سهون...جواب نمیداد هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد...پیام براش فرستادم"سهون کجایی؟میخوام باهات حرف بزنم،میدونم از قصد نبوده کارت،خواهش میکنم جواب بده"یعنی کجا رفته،کجا رو بگردم دنبالش...حقشه بکشمش پسره ی احمق...وقتی دیدمشون قلبم داشت از کار وایمیستاد،خداروشکر فهمیدم مسته،وگرنه دوتاشونو کشته بودم...یه پیام اومد برام سهون بود"بیا همون کافه همیشگی"سریع خودمو رسوندم اونجا،روی میزی که همیشه میشینیم نشسته بود سرشو گذاشته بود رو میز،نشستم رو به روش سرش رواز رو میز بلند کرد چشماش کاسه خون بود
+چیکار کردی باخودت پسر
-شرمنده اتم هیونگ،بخداا نفهمیدم،توحال خودم نبودم،نمیخواستم اون کارو کنم،حالم بد بود،ببخشیددد معذرت میخوام،دیگه حتی روم نیست تو چشمای تو و تانیا نگاه کنم،باور کن مثل خواهر میمونه برام
+میدونمم،فکر کردی اگه نمیدونستم از قصد نبوده اینجا نشسته بودم
سرشو انداخت پاینن
-به هرحال شرمنده اتم
+حالا بگو ببینم واقعا زینب رو دوست داری
-آره دوسش دارم
+به خودش گفتی؟
-گفتم ولی گفت دوستم نداره،اولش داشت حالا دیگه دوستم نداره
گوشیم زنگ خورد تانیا بود نزاشت بگم سلا شروع کرد
تانیا:دونگهه دونگههه زینب سهون رو دوست داره خودش گفت همه چی رو برام تعریف کرد
دونگهه:جدی؟
تانیا:آره
دونگهه:یه بار دیگی میگی
تانیا:واسه چی؟
دونگهه:تو یه بار دیگه بگو
گوشی رو زدم رو اسپیکر
تانیا:من الان با زینب حرف زدم گفت نمیخواستم دوستش داشته باشم ولی دوستش دارممم،میخوای سه بار دیگه هم بگم ده باز هم از روش مشق بنویسم
+خدا این زبون رو ازت نگیره تانیاا
خندید
تانیا:من برم
+آره مرسی
تانیا:سهون رو پیدا کردی نگرانشیم
+اهوم پیشمه خیالتون راحت
تانیا:عه باشه پس خداحافظ
+خداحافظ شیطون بلا
گاری تز نویسنده گروه@forough_wolf
دونگهه:
سوار ماشین شدم زنگ زدم به سهون...جواب نمیداد هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد...پیام براش فرستادم"سهون کجایی؟میخوام باهات حرف بزنم،میدونم از قصد نبوده کارت،خواهش میکنم جواب بده"یعنی کجا رفته،کجا رو بگردم دنبالش...حقشه بکشمش پسره ی احمق...وقتی دیدمشون قلبم داشت از کار وایمیستاد،خداروشکر فهمیدم مسته،وگرنه دوتاشونو کشته بودم...یه پیام اومد برام سهون بود"بیا همون کافه همیشگی"سریع خودمو رسوندم اونجا،روی میزی که همیشه میشینیم نشسته بود سرشو گذاشته بود رو میز،نشستم رو به روش سرش رواز رو میز بلند کرد چشماش کاسه خون بود
+چیکار کردی باخودت پسر
-شرمنده اتم هیونگ،بخداا نفهمیدم،توحال خودم نبودم،نمیخواستم اون کارو کنم،حالم بد بود،ببخشیددد معذرت میخوام،دیگه حتی روم نیست تو چشمای تو و تانیا نگاه کنم،باور کن مثل خواهر میمونه برام
+میدونمم،فکر کردی اگه نمیدونستم از قصد نبوده اینجا نشسته بودم
سرشو انداخت پاینن
-به هرحال شرمنده اتم
+حالا بگو ببینم واقعا زینب رو دوست داری
-آره دوسش دارم
+به خودش گفتی؟
-گفتم ولی گفت دوستم نداره،اولش داشت حالا دیگه دوستم نداره
گوشیم زنگ خورد تانیا بود نزاشت بگم سلا شروع کرد
تانیا:دونگهه دونگههه زینب سهون رو دوست داره خودش گفت همه چی رو برام تعریف کرد
دونگهه:جدی؟
تانیا:آره
دونگهه:یه بار دیگی میگی
تانیا:واسه چی؟
دونگهه:تو یه بار دیگه بگو
گوشی رو زدم رو اسپیکر
تانیا:من الان با زینب حرف زدم گفت نمیخواستم دوستش داشته باشم ولی دوستش دارممم،میخوای سه بار دیگه هم بگم ده باز هم از روش مشق بنویسم
+خدا این زبون رو ازت نگیره تانیاا
خندید
تانیا:من برم
+آره مرسی
تانیا:سهون رو پیدا کردی نگرانشیم
+اهوم پیشمه خیالتون راحت
تانیا:عه باشه پس خداحافظ
+خداحافظ شیطون بلا
گاری تز نویسنده گروه@forough_wolf
۸.۶k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.