مرحله پنجم اعزاداری پارت 5
مرحله پنجم اعزاداری پارت 5
میسو ـ بد شد گفتم شاید از تنهای در بیام
نیک ـ یونجو دارم میرم نوشیدنی بگیرم چی میخوری
ـ نوشابه
نیک ـ چرا نوشابه ؟
ـ نمیخوام مس کنم
نیک ـ باشه
یه نگاه به یونجون انداختم داشته بود نگام میکرد
ـ نوشابه میخورم نگران نباش*لبخونی*
یونجون ـ افرین *لبخونی*
هودانیکا ـ من گشنمه کسی گشنش نیس؟
ـ منم، بیا باهم بریم
هودانیکا ـ بریم
باهم رفتیم سر میز غذا
ویو یونجون
دیدم داره میر سرغذا اگه مسموم شه که ات خفتم میکنه برا همین پشت سرش راه رفتم
ـ چی میخوای بخوری؟
یونجو ـ یونجون خفتت میکنم
ـ چرا؟
یونجو ـ خب ترسوندیم
ـ *خنده *
یونجو ـ کوفت
یونجو ـ نمی دونم چی بخورم
ـ کلی چیز اینجا هس بعد نمیدونی چی بخوری؟
یونجو ـ خب نمیدونم
ـ نصف چیزای که اینجا هس اجوما بلد نیس درس کنه،
یونجو ـ میخوام کیمباب بخورم
ـ خیلی خب یه دونه کیمباب برداشتم یه کوچولوشو خوردم
یونجو ـ...
ـ اوکی میتونی بخوریش
یونجو ـ عالی شد
دستشویی داشتم
برا همین به دوست یونجو گفتم
ـ میشه از طرف من پیش یونجو باشی من الان برمیگردم
رفتم دستشویی
ویو یونجو
ـ این نیک کجا رف، مثلا رف یه نوشابله بگیره بیاد
هودانیکا ـ برو دنبالش
ـ من الان میام همه حارو دنبال نیک گشتم رفتم تو حیاط که دیدم داره
میسو رو میبوسه
همونجا خشکم زده بود تو سرم جیغ میزدم که فرار کنم اما بدنم حرکت نمیکرد
ویو یونجون
از دستشویی اومدم بیرون که یونجو رو تو حیاط دیدم یجا خشکش زده بود رفتم سمتش
ـ اینجا چیکار میکنی
انگار چشماشو به یه جا دوخته بود یه نگا به اطراف انداختم که دیدم نیک داره یکی دیگه رو میبوسه
سریع دست یونجو رو گرفتم کشیدم بردمش پشت دیوار چسبوندمش به دیوار
یونجو ـ اون..
ـ نمیخواد بگی دیدم
یونجو ـ اون این همه مدت با یکی دیگه بوده
ـ تنها چیزی که ازت میخوام اینکه که گریه نکنی
یونجو ـ چیکار کنم؟
ویو یونجو
یونجون سریع لباشو گذاشت رو لبام تعجب کردم بعد چند دقیقه برداشت
یونجون ـ ببخشید دست خودم نبود
ـ نه
یونجون ـ چی؟
ـ یه بار دیگه منو ببوس
بدنمو کیب خودش کردو سریع منو بوسید بعد چند دقیقه برداشت
نفساش به صورتم میخورد
ـ نیک و میسو رو چیکار کنم؟
یونجون ـ اصن نمیخواد نزدیک اون دختره و اون حرومزاده بشی خب؟ پیش خودم باش، بروی خودت نیار که چی دیدی فک کن اون اصن وجود نداره
ـ اگه خواست بزنتم چی؟
یونجون ـ نترس بقیش با من
تا این جمله رو شنیدم همه ی ترسام ریخت
یونجون ـ حالا هم خودتو مرتب کن
ـ اوکیم الان
یونجون ـ خوبه پس بیا بریم
ویو یونجون
دستشو گرفتم و بردمش داخل
یونجو ـ بیا حداقل بریم پیش بقیه دوستام
ـ زیاد از شلوغی خوشم نمیادد
یونجو ـ بیخیال *دست یونجون رو میکشه *
ـ خودم میتونم بیام
یونجو ـ میدونم
میسو ـ بد شد گفتم شاید از تنهای در بیام
نیک ـ یونجو دارم میرم نوشیدنی بگیرم چی میخوری
ـ نوشابه
نیک ـ چرا نوشابه ؟
ـ نمیخوام مس کنم
نیک ـ باشه
یه نگاه به یونجون انداختم داشته بود نگام میکرد
ـ نوشابه میخورم نگران نباش*لبخونی*
یونجون ـ افرین *لبخونی*
هودانیکا ـ من گشنمه کسی گشنش نیس؟
ـ منم، بیا باهم بریم
هودانیکا ـ بریم
باهم رفتیم سر میز غذا
ویو یونجون
دیدم داره میر سرغذا اگه مسموم شه که ات خفتم میکنه برا همین پشت سرش راه رفتم
ـ چی میخوای بخوری؟
یونجو ـ یونجون خفتت میکنم
ـ چرا؟
یونجو ـ خب ترسوندیم
ـ *خنده *
یونجو ـ کوفت
یونجو ـ نمی دونم چی بخورم
ـ کلی چیز اینجا هس بعد نمیدونی چی بخوری؟
یونجو ـ خب نمیدونم
ـ نصف چیزای که اینجا هس اجوما بلد نیس درس کنه،
یونجو ـ میخوام کیمباب بخورم
ـ خیلی خب یه دونه کیمباب برداشتم یه کوچولوشو خوردم
یونجو ـ...
ـ اوکی میتونی بخوریش
یونجو ـ عالی شد
دستشویی داشتم
برا همین به دوست یونجو گفتم
ـ میشه از طرف من پیش یونجو باشی من الان برمیگردم
رفتم دستشویی
ویو یونجو
ـ این نیک کجا رف، مثلا رف یه نوشابله بگیره بیاد
هودانیکا ـ برو دنبالش
ـ من الان میام همه حارو دنبال نیک گشتم رفتم تو حیاط که دیدم داره
میسو رو میبوسه
همونجا خشکم زده بود تو سرم جیغ میزدم که فرار کنم اما بدنم حرکت نمیکرد
ویو یونجون
از دستشویی اومدم بیرون که یونجو رو تو حیاط دیدم یجا خشکش زده بود رفتم سمتش
ـ اینجا چیکار میکنی
انگار چشماشو به یه جا دوخته بود یه نگا به اطراف انداختم که دیدم نیک داره یکی دیگه رو میبوسه
سریع دست یونجو رو گرفتم کشیدم بردمش پشت دیوار چسبوندمش به دیوار
یونجو ـ اون..
ـ نمیخواد بگی دیدم
یونجو ـ اون این همه مدت با یکی دیگه بوده
ـ تنها چیزی که ازت میخوام اینکه که گریه نکنی
یونجو ـ چیکار کنم؟
ویو یونجو
یونجون سریع لباشو گذاشت رو لبام تعجب کردم بعد چند دقیقه برداشت
یونجون ـ ببخشید دست خودم نبود
ـ نه
یونجون ـ چی؟
ـ یه بار دیگه منو ببوس
بدنمو کیب خودش کردو سریع منو بوسید بعد چند دقیقه برداشت
نفساش به صورتم میخورد
ـ نیک و میسو رو چیکار کنم؟
یونجون ـ اصن نمیخواد نزدیک اون دختره و اون حرومزاده بشی خب؟ پیش خودم باش، بروی خودت نیار که چی دیدی فک کن اون اصن وجود نداره
ـ اگه خواست بزنتم چی؟
یونجون ـ نترس بقیش با من
تا این جمله رو شنیدم همه ی ترسام ریخت
یونجون ـ حالا هم خودتو مرتب کن
ـ اوکیم الان
یونجون ـ خوبه پس بیا بریم
ویو یونجون
دستشو گرفتم و بردمش داخل
یونجو ـ بیا حداقل بریم پیش بقیه دوستام
ـ زیاد از شلوغی خوشم نمیادد
یونجو ـ بیخیال *دست یونجون رو میکشه *
ـ خودم میتونم بیام
یونجو ـ میدونم
۵.۳k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.