Part89
Part89
ا/ت
+لعنتی من که چیز زیادی ازت نخواستم ..فقط میخوام تا موقع رفتن همینجا بمونی… قول میدم حتی یه کلمه هم باهات حرف نزنم…
×خیلی خب ..گریه نکن
+بخاطر تو گریه نمیکنم ..
دستشو روی شکمم حس کردم ..داشت ماساژ میداد
×بخواب
چشمامو بستم اما هنوزم بیصدا اشک میریختم…
صبح چشمامو باز کردم ..اون نبود… حوله رو برداشتمو مستقیم رفتم تو حموم… بعد از یه دوش اب گرم حالم بهتر شد از حموم اومدم بیرون
×مامان ..بیاین صبحونه بخورین یکم دیگه ا/ت هم میاد من میرم بیرون شما راحت باشین
چرا هنوز میگفت مامان ?کجا داره میره ?
+کجااا??
هنوز حوله تو تنم بود و قطره های اب روی بدنم سر میخوردن
×عام.. خب… ....پیش بیتا
بیتا? گفت بیتا? با ارامش چشمامو باز و بسته کردم… سری تکون دادمو رفتم تو اتاق درم بستم…
با بسته شدن در همونجا نشستم و برای اینکه هق هقام بلد نشه دستامو رو دهنم فشار میدادم ..
بعد از چند دقیقه مامان در اتاقو زد…
+ب..بله
مامان ا/ت : ا/ت خوبی ?چرا نمیای بیرون ?
+الان میام ..دارم.. دارم لباس میپوشم
تصمیم گرفتم برم سر خاک بابابزرگ
لباسامو پوشیدمو برای اینکه چشمام معلوم نباشن عینک دودی مو هم زدم
مامان ا/ت : ا/ت کجااا??
+سر خاک
مامان ا/ت : خب بزار با هم بریم
+نه مامان… میخوام با بابابزرگم تنها حرف بزنم ..دلم براش تنگ شده
مامان ا/ت : باشه ..ولی زود بیا ..کوک هم از صبح یجوری بود ..دعوا کردین ?
+فعلا خدافظ مامان
از خونه رفتم بیرون…
#loveme
ا/ت
+لعنتی من که چیز زیادی ازت نخواستم ..فقط میخوام تا موقع رفتن همینجا بمونی… قول میدم حتی یه کلمه هم باهات حرف نزنم…
×خیلی خب ..گریه نکن
+بخاطر تو گریه نمیکنم ..
دستشو روی شکمم حس کردم ..داشت ماساژ میداد
×بخواب
چشمامو بستم اما هنوزم بیصدا اشک میریختم…
صبح چشمامو باز کردم ..اون نبود… حوله رو برداشتمو مستقیم رفتم تو حموم… بعد از یه دوش اب گرم حالم بهتر شد از حموم اومدم بیرون
×مامان ..بیاین صبحونه بخورین یکم دیگه ا/ت هم میاد من میرم بیرون شما راحت باشین
چرا هنوز میگفت مامان ?کجا داره میره ?
+کجااا??
هنوز حوله تو تنم بود و قطره های اب روی بدنم سر میخوردن
×عام.. خب… ....پیش بیتا
بیتا? گفت بیتا? با ارامش چشمامو باز و بسته کردم… سری تکون دادمو رفتم تو اتاق درم بستم…
با بسته شدن در همونجا نشستم و برای اینکه هق هقام بلد نشه دستامو رو دهنم فشار میدادم ..
بعد از چند دقیقه مامان در اتاقو زد…
+ب..بله
مامان ا/ت : ا/ت خوبی ?چرا نمیای بیرون ?
+الان میام ..دارم.. دارم لباس میپوشم
تصمیم گرفتم برم سر خاک بابابزرگ
لباسامو پوشیدمو برای اینکه چشمام معلوم نباشن عینک دودی مو هم زدم
مامان ا/ت : ا/ت کجااا??
+سر خاک
مامان ا/ت : خب بزار با هم بریم
+نه مامان… میخوام با بابابزرگم تنها حرف بزنم ..دلم براش تنگ شده
مامان ا/ت : باشه ..ولی زود بیا ..کوک هم از صبح یجوری بود ..دعوا کردین ?
+فعلا خدافظ مامان
از خونه رفتم بیرون…
#loveme
۱۳.۸k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.