پارت(4)✏🧸📖
پارت(4)✏🧸📖
(دوستان بازم میگم این فقط ی فیکه که اصلا به اعضا ربطی نداره)
ته:من حسابتو میرسم😡
بینا:ت..تهیونگ
ته:تو..
بینا از ترسش گریش گرفته بود و خیلی میترسید چون تنبیهای ته خیلی بد بودن
لرزش دست و پاهای بینا به وضوح معلوم بود و تهیونگ وقتی اون صحنه رو دید خیلی ناراحت شد
بینا:ب..بخدا من امتحانمو خوب دادم
ته:باشه باشه میدونم عافرین
بینا:پ..پس چی میگی؟
ته:چرا از صب نمیگی حالت بده ها؟
بینا:م..من خوبم
تهیونگ سریع به بینا نزدیک شد و خواست بغلش کنه که بینا سریع ازش فاصله گرفت .. فکر میکرد ته دوباره میخواد بزنتش.
بینا که گریش شدت گرفته بود گفت:
ببخشد دیگع تکرار نمیشه
ته:بسه همه دارن نگاهمون میکنن بیا بریم
بینا:م..من نمیام
ته:پس که نمیای..
بعد این حرفش از توی جیبش پول سفارشارو دراورد و گذاشت روی میز و سریع بینا رو بغل کرد و برد سمت ماشین و بع سمت خونه حرکت کردن
بینا:مگه کلاس نداشتی؟
ته:کنسل شد ، درباره امتحان ..
بینا نزاش حرف ته تموم شده و بازم گریه کرد:
ب..بخدا امتحانمو خوب دادم
ته:باشه باشه چرا گریه میکنی؟
بینا:تو که ندیدی
ته:چرا اتفاقا دیدم
بینا:چقد زود
ته:ناسلامتی من استاد اون دانشگاهمااا
بینا دیگه حرفی نزد چون
...خونه...
ته:بینا
بینا:من کار دارم
ته:بیا اینجا
بینا:میگم من کار دارم .. و رفت توی اتاق و درم بست
ته:/
فک کنم از دست من ناراحته .. وقتی توی کافه دیدم با حرکت من ترسید قلبم شکست ، چرا باهاش جوری رفتار کردم که باید ازم بترسه و تو ملع عام بخاطر امتحانش گریه کنه
باید یجوری از دلش در میاورم ، پس زنگ زدم به دوستش چانمی زنگ زدم
...
دیگه جای حساس کات نکردم
(دوستان بازم میگم این فقط ی فیکه که اصلا به اعضا ربطی نداره)
ته:من حسابتو میرسم😡
بینا:ت..تهیونگ
ته:تو..
بینا از ترسش گریش گرفته بود و خیلی میترسید چون تنبیهای ته خیلی بد بودن
لرزش دست و پاهای بینا به وضوح معلوم بود و تهیونگ وقتی اون صحنه رو دید خیلی ناراحت شد
بینا:ب..بخدا من امتحانمو خوب دادم
ته:باشه باشه میدونم عافرین
بینا:پ..پس چی میگی؟
ته:چرا از صب نمیگی حالت بده ها؟
بینا:م..من خوبم
تهیونگ سریع به بینا نزدیک شد و خواست بغلش کنه که بینا سریع ازش فاصله گرفت .. فکر میکرد ته دوباره میخواد بزنتش.
بینا که گریش شدت گرفته بود گفت:
ببخشد دیگع تکرار نمیشه
ته:بسه همه دارن نگاهمون میکنن بیا بریم
بینا:م..من نمیام
ته:پس که نمیای..
بعد این حرفش از توی جیبش پول سفارشارو دراورد و گذاشت روی میز و سریع بینا رو بغل کرد و برد سمت ماشین و بع سمت خونه حرکت کردن
بینا:مگه کلاس نداشتی؟
ته:کنسل شد ، درباره امتحان ..
بینا نزاش حرف ته تموم شده و بازم گریه کرد:
ب..بخدا امتحانمو خوب دادم
ته:باشه باشه چرا گریه میکنی؟
بینا:تو که ندیدی
ته:چرا اتفاقا دیدم
بینا:چقد زود
ته:ناسلامتی من استاد اون دانشگاهمااا
بینا دیگه حرفی نزد چون
...خونه...
ته:بینا
بینا:من کار دارم
ته:بیا اینجا
بینا:میگم من کار دارم .. و رفت توی اتاق و درم بست
ته:/
فک کنم از دست من ناراحته .. وقتی توی کافه دیدم با حرکت من ترسید قلبم شکست ، چرا باهاش جوری رفتار کردم که باید ازم بترسه و تو ملع عام بخاطر امتحانش گریه کنه
باید یجوری از دلش در میاورم ، پس زنگ زدم به دوستش چانمی زنگ زدم
...
دیگه جای حساس کات نکردم
۱۶۴.۰k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.