پارت(5)✏🧸📖
پارت(5)✏🧸📖
....
چانمی:الو؟
ته:الو سلام خانم چانمی
چانمی:اووووو اقای کیم شمایین؟
ته:بله خودمم میشه تهیونگ صدام کنین؟
چانمی:چشم هر چی شما بگین ،خوبین بینا خوبه؟
ته:بله اونم خوبه
چانمی:امری داشتین؟
ته:بله ی خواهش ازتون دارم
چانی:میشنوم
ته:راستش..
....
بینا:/
بعد اینکه لباسمو عوض کردم خودمو رو تخت انداختم و چون خیلی خسته بودم خوابم برو
..ته..
گفتم برم ببینم بینا داره چیکار میکنه رفتم در اتاق و باز کردم که دیدم گرفته خوابیده
حتما خیلی خسته شده بود؛ از دیشب حواسن بهش بود اصلا نخوابیده تا خود صب داشته درس میخونده
..
ته خم شد و لُپشو بوسید و پتورو روش فیکس کرد و از اتاق اومد بیرون
...بینا...
چشامو باز کردم دیدم خونه ساکته به بیرون از پنجره ی نگاه کردن که دیدم هوا تاریک شده ؛ یعنی من چند ساعت خوابیدم؟
گوشیمو برداشتم و روشنش کردم، واتتتتت؟من ۴ ساعته خوابم؟؟ رفتم از اتاق بیرون ، هیچکی تو خونه نبود انگار ته هم رفته بود بیرون
خیلی گرسنم بود ، گفتم ی چیزی درست کنم بخورم نگاه کردم ببینم چی داریم
بینا:اممممممممممممم عاها نودل بهترین گزینس*پس از تو کابینت یکی برداشتمو و درست کردم*
...
بینا:اوممممممم چقد خوشمزس ، وایساااا؟ اینجا ی پی کا چرا؟ اهااااااااا اهنگ نزاشتم اهنگم گذاشتم و همه چی تکمیل شد .. داشتم از غذایی که میخوردم لذت میبردم که صدای در اومد حتما تهیونگه اخه بجز من و اون کسی کلید خونمونو نداره
ی نگاه انداختم دیدم خودشه، بی توجه بهش به غذا خوردنم ادامه دادم
ته:سلام
بینا هم جوابی نداد و فقط سرشو تکون داد
ته:چیزی نداریم بخوریم خیلی گرسنمه
بینا هم که دیگه غذا شو تموم کرده بود از جاش بلند شد و:
نودل داریم میخوای درست کن بخور نمیخوای هم که به درک
...بعد این حرفش گذاشت و رفت توی اتاق...
تهیونگم که میدونست عشقش برای چی داره اینطوری رفتار میکنه ناراحت شد
زینگ زینگ زینگ*صدای زنگ گوشی ته*
ته:الو بله؟
چانمی:اقای تهیونگ
ته:بله؟چیشد امادست؟
چانمی:بله امادس الان توی حیاطه
ته:ممنون
چانمی:قابلی نداشت ، امیدوارم کارساز بشه
ته:خداکنه
چانمی:باش خدانگهدارتون
ته:ممنون خدافظ
ته:/خب اونم که امادس الان فقط بینا مونده .. رفتم پیشش
ته:بینا؟
بینا: ...
ته:هنوزم قهری؟
بینا: ...
ته:خب ببخشید خودتم میدونی که رو درسات حساسم و اینطوری میکنی
بینا:چطوری کردم ها؟بگو دیگه فقط ی سوال پرسیدم ،فقط ی سوال اشتباه کردم ، تو باید بخاطر اون منو کتک بزنی؟
ته:باشه باشه اگه مشکلت اینه بیا توم منو بزن
بینا:/نمیخواسنم بعد حرفم کم بیارم:
باشه ..بلند شد که ته رو بزنه همینکا دستشو اورد بالا که بزنمش دستمو گرفت و برد یه طرف بیرون
وقتی رسیدیم با چیزی که دیدم هوش از سرم پرید
....
....
چانمی:الو؟
ته:الو سلام خانم چانمی
چانمی:اووووو اقای کیم شمایین؟
ته:بله خودمم میشه تهیونگ صدام کنین؟
چانمی:چشم هر چی شما بگین ،خوبین بینا خوبه؟
ته:بله اونم خوبه
چانمی:امری داشتین؟
ته:بله ی خواهش ازتون دارم
چانی:میشنوم
ته:راستش..
....
بینا:/
بعد اینکه لباسمو عوض کردم خودمو رو تخت انداختم و چون خیلی خسته بودم خوابم برو
..ته..
گفتم برم ببینم بینا داره چیکار میکنه رفتم در اتاق و باز کردم که دیدم گرفته خوابیده
حتما خیلی خسته شده بود؛ از دیشب حواسن بهش بود اصلا نخوابیده تا خود صب داشته درس میخونده
..
ته خم شد و لُپشو بوسید و پتورو روش فیکس کرد و از اتاق اومد بیرون
...بینا...
چشامو باز کردم دیدم خونه ساکته به بیرون از پنجره ی نگاه کردن که دیدم هوا تاریک شده ؛ یعنی من چند ساعت خوابیدم؟
گوشیمو برداشتم و روشنش کردم، واتتتتت؟من ۴ ساعته خوابم؟؟ رفتم از اتاق بیرون ، هیچکی تو خونه نبود انگار ته هم رفته بود بیرون
خیلی گرسنم بود ، گفتم ی چیزی درست کنم بخورم نگاه کردم ببینم چی داریم
بینا:اممممممممممممم عاها نودل بهترین گزینس*پس از تو کابینت یکی برداشتمو و درست کردم*
...
بینا:اوممممممم چقد خوشمزس ، وایساااا؟ اینجا ی پی کا چرا؟ اهااااااااا اهنگ نزاشتم اهنگم گذاشتم و همه چی تکمیل شد .. داشتم از غذایی که میخوردم لذت میبردم که صدای در اومد حتما تهیونگه اخه بجز من و اون کسی کلید خونمونو نداره
ی نگاه انداختم دیدم خودشه، بی توجه بهش به غذا خوردنم ادامه دادم
ته:سلام
بینا هم جوابی نداد و فقط سرشو تکون داد
ته:چیزی نداریم بخوریم خیلی گرسنمه
بینا هم که دیگه غذا شو تموم کرده بود از جاش بلند شد و:
نودل داریم میخوای درست کن بخور نمیخوای هم که به درک
...بعد این حرفش گذاشت و رفت توی اتاق...
تهیونگم که میدونست عشقش برای چی داره اینطوری رفتار میکنه ناراحت شد
زینگ زینگ زینگ*صدای زنگ گوشی ته*
ته:الو بله؟
چانمی:اقای تهیونگ
ته:بله؟چیشد امادست؟
چانمی:بله امادس الان توی حیاطه
ته:ممنون
چانمی:قابلی نداشت ، امیدوارم کارساز بشه
ته:خداکنه
چانمی:باش خدانگهدارتون
ته:ممنون خدافظ
ته:/خب اونم که امادس الان فقط بینا مونده .. رفتم پیشش
ته:بینا؟
بینا: ...
ته:هنوزم قهری؟
بینا: ...
ته:خب ببخشید خودتم میدونی که رو درسات حساسم و اینطوری میکنی
بینا:چطوری کردم ها؟بگو دیگه فقط ی سوال پرسیدم ،فقط ی سوال اشتباه کردم ، تو باید بخاطر اون منو کتک بزنی؟
ته:باشه باشه اگه مشکلت اینه بیا توم منو بزن
بینا:/نمیخواسنم بعد حرفم کم بیارم:
باشه ..بلند شد که ته رو بزنه همینکا دستشو اورد بالا که بزنمش دستمو گرفت و برد یه طرف بیرون
وقتی رسیدیم با چیزی که دیدم هوش از سرم پرید
....
۱۴۹.۹k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.