پارت 17 فصل 2 دزد پنهان
پارت 17 فصل 2 دزد پنهان
ا/ت ویو
که چشمم خورد به یه میز باورم نمیشه اون جینه؟ اون دختره کیه اما اون هیچی به من نگفت.. اعصابم خورد شده بود نمیتونستم بفهمم میخواستم برم ولی نمیشد باید این ماموریتو تموم کنم به روبروم خیره شدم توی افکارم بودم که صدای یه مرد اومد
نگاه کردم انگار صاحب جشن بود داشت سخنرانی میکرد
مرده : ممنونم که اینجا اومدید میخواستم بگم که هممون داریم سعی میکنیم تا کشورمون پیشرفت کنه برای همین باید با هم همکاری کنیم من خیریه درست کردم که هر کس میتونه شرکت کنه و به فقیرا کمک کنه
یهو چشمش خورد به جین ادامه داد
مرده : آقای جین نمیخواید همسرتونو معرفی کنید
اون لحظه واقعا دلم میخواست بگیرم خفش کنم مرتیکه
جین : نه اشتباه شده
مرده : چه اشتباهی لازم نیست از ما قایم کنید لطفا براشون دست بزنید
دیگه هیچی نگفت دختره هر لحظه بیشتر به جین میچسبید
نگاهمو ازشون گرفتم و به جلو دادم پس که اینطور
صاحب جشن : امیدوارم بهتون خوش بگذره
بعدم رفت باید میرفتم دیگه چون اگه همه برن و من بمونم شک میکنن کیفمو برداشتم و راه افتادم به سمت بیرون یه تاکسی گرفتمو رفتم سمت خونه حالم اصلا خوب نبود وقتی رسیدم خونه کورالین تو پذیرایی بود و رو مبلا نشسته بود بدون اینکه بفهمه من اومدم رفتم تو اتاقم حتی اونو هم نبردن به اون جشن کوفتی خواستن تنها باشن خب درسته
لباسامو عوض کردم و گرفتم رو تخت خوابیدم رفتم زیر پتو و شروع کردم به گریه کردن حالم اصلا خوب نبود بعد از اینکه آروم تر شدم اشکامو پاک کردم و سرمو از زیر پتو اوردم بیرون هنوز نیومده بود اصلا شاید کلا امشبو نیاد توی این فکرا بودم که در باز شد خودمو زدم به خواب و پشتمو بهش کردم تا نفهمه احساس کردم اومد و رو تخت نشست موهامو نوازش میکرد پشتم بهش بود
جین : معذرت میخوام..... معذرت میخوام که بهت نگفتم اما مجبور بودم به قول خودت پدرمه آخه من دارم با کی حرف میزنم تو که خوابی اوففف
بعدم از رو تخت پاشد
جین ویو
توی جشن بودیم ای کاش ا/تم اینجا بود جای این دختره ی کَنه ، بهم میچسبه انقدر بهم چسبید که صاحب جشن گفت که همسرمه معلوم هست این چی میگه خدا نکنه این همسر من باشه بلا به دور گفتم که نه اشتباه شده ولی خب گفت لازم نیست از ما قایم کنی همه برامون دست زدن هی من میگفتم نه هی این سوفیا بهم میچسبید وای خدا دیگه دارم دیوونه میشم ولی نه بزودی میرم میرم خونه اشکال نداره تحمل میکنم بعدش میرم پیش ا/ت اشکال نداره بعد از 1 ساعت راه افتادیم توی ماشینم سوفیا پیش من نشسته بود و چسبیده بود به من دیگه داشتم قاطی میکردم عجب وقتی رسیدن پیاده شدن خدایا شکرت
عمه : خیلی ازتون ممنونم جین پسرم میبینمت
جین : چرا؟
عمه : خب قراره بیشتر همدیگه رو ببینیم مگه نه؟
از قصد برای مثلا خاروندن صورتم دست چپمو بالا اوردم که انگشترو تو دستم دید اومد جلوتر و انگشتمو گرفت
عمه : تو نامزد کردی؟
خیلی تعجب کرده بود چیه فکر کردی با این دختر چسب تو نامزد میکنم
جین : آره عمه جون
عمه : با کی چرا به من نگفتی
جین : یهویی شد دیگه نشد خبر بدم
عمه : باید منم ببینمش
جین : یه روز میایم شما هم میبینیم
عمه : اسمش چیه
جین : ا/ت
عمه : هوم
بعدم رفت کنار انگار اخماش توهم رفته بود دخترشو نگاه کردم دستاشو مشت کرده بود
بزور جلوی خندمو گرفتم
جین : خداحافظ
پدر جین : خداحافظ
عمه و سوفیا : خداحافظ
بعدم عمه دست سوفیا رو گرفت و رفتن داخل خونشون آخیش رفتن حالا هم میریم خونه بلاخره میتونم ا/تو ببینم
از زبان راوی
جین با خودش فکر میکنه که تونسته ا/تو گول بزنه ولی نتونسته ا/تم توی اون جشن بوده و همچی رو دیده و شنیده جین با این خیال که ا/ت از هیچی خبر نداره به اون خونه رفت به محض رسیدن و سلام کردن به کورالین به سمت اتاقشون قدم برداشت وقتی رسید ا/تو دید که خوابیده بود با خودش گفت ای کاش بیدار بودی و میتونستم باهات حرف بزنم ولی خوب شد که خوابیدی چون اگه منو با این وضع میدیدی حتما میگفتی کجا بودم رفت و کنارش نشست و باهاش حرف زد بعد از حرف زدن بدون اینکه بدونه ا/ت بیداره و همچیزو شنیده رفت و لباساشو عوض کرد اومد و کنار ا/ت خوابید تا اون موقع گونه های ا/ت خشک شده بود
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
اسلاید دوم : لباس ا/ت داخل جشن 💓💜
اسلاید سوم : لباس سوفیا داخل جشن 🌻🧡
اسلاید چهارم : لباس جین در جشن 🫂🌊
ا/ت ویو
که چشمم خورد به یه میز باورم نمیشه اون جینه؟ اون دختره کیه اما اون هیچی به من نگفت.. اعصابم خورد شده بود نمیتونستم بفهمم میخواستم برم ولی نمیشد باید این ماموریتو تموم کنم به روبروم خیره شدم توی افکارم بودم که صدای یه مرد اومد
نگاه کردم انگار صاحب جشن بود داشت سخنرانی میکرد
مرده : ممنونم که اینجا اومدید میخواستم بگم که هممون داریم سعی میکنیم تا کشورمون پیشرفت کنه برای همین باید با هم همکاری کنیم من خیریه درست کردم که هر کس میتونه شرکت کنه و به فقیرا کمک کنه
یهو چشمش خورد به جین ادامه داد
مرده : آقای جین نمیخواید همسرتونو معرفی کنید
اون لحظه واقعا دلم میخواست بگیرم خفش کنم مرتیکه
جین : نه اشتباه شده
مرده : چه اشتباهی لازم نیست از ما قایم کنید لطفا براشون دست بزنید
دیگه هیچی نگفت دختره هر لحظه بیشتر به جین میچسبید
نگاهمو ازشون گرفتم و به جلو دادم پس که اینطور
صاحب جشن : امیدوارم بهتون خوش بگذره
بعدم رفت باید میرفتم دیگه چون اگه همه برن و من بمونم شک میکنن کیفمو برداشتم و راه افتادم به سمت بیرون یه تاکسی گرفتمو رفتم سمت خونه حالم اصلا خوب نبود وقتی رسیدم خونه کورالین تو پذیرایی بود و رو مبلا نشسته بود بدون اینکه بفهمه من اومدم رفتم تو اتاقم حتی اونو هم نبردن به اون جشن کوفتی خواستن تنها باشن خب درسته
لباسامو عوض کردم و گرفتم رو تخت خوابیدم رفتم زیر پتو و شروع کردم به گریه کردن حالم اصلا خوب نبود بعد از اینکه آروم تر شدم اشکامو پاک کردم و سرمو از زیر پتو اوردم بیرون هنوز نیومده بود اصلا شاید کلا امشبو نیاد توی این فکرا بودم که در باز شد خودمو زدم به خواب و پشتمو بهش کردم تا نفهمه احساس کردم اومد و رو تخت نشست موهامو نوازش میکرد پشتم بهش بود
جین : معذرت میخوام..... معذرت میخوام که بهت نگفتم اما مجبور بودم به قول خودت پدرمه آخه من دارم با کی حرف میزنم تو که خوابی اوففف
بعدم از رو تخت پاشد
جین ویو
توی جشن بودیم ای کاش ا/تم اینجا بود جای این دختره ی کَنه ، بهم میچسبه انقدر بهم چسبید که صاحب جشن گفت که همسرمه معلوم هست این چی میگه خدا نکنه این همسر من باشه بلا به دور گفتم که نه اشتباه شده ولی خب گفت لازم نیست از ما قایم کنی همه برامون دست زدن هی من میگفتم نه هی این سوفیا بهم میچسبید وای خدا دیگه دارم دیوونه میشم ولی نه بزودی میرم میرم خونه اشکال نداره تحمل میکنم بعدش میرم پیش ا/ت اشکال نداره بعد از 1 ساعت راه افتادیم توی ماشینم سوفیا پیش من نشسته بود و چسبیده بود به من دیگه داشتم قاطی میکردم عجب وقتی رسیدن پیاده شدن خدایا شکرت
عمه : خیلی ازتون ممنونم جین پسرم میبینمت
جین : چرا؟
عمه : خب قراره بیشتر همدیگه رو ببینیم مگه نه؟
از قصد برای مثلا خاروندن صورتم دست چپمو بالا اوردم که انگشترو تو دستم دید اومد جلوتر و انگشتمو گرفت
عمه : تو نامزد کردی؟
خیلی تعجب کرده بود چیه فکر کردی با این دختر چسب تو نامزد میکنم
جین : آره عمه جون
عمه : با کی چرا به من نگفتی
جین : یهویی شد دیگه نشد خبر بدم
عمه : باید منم ببینمش
جین : یه روز میایم شما هم میبینیم
عمه : اسمش چیه
جین : ا/ت
عمه : هوم
بعدم رفت کنار انگار اخماش توهم رفته بود دخترشو نگاه کردم دستاشو مشت کرده بود
بزور جلوی خندمو گرفتم
جین : خداحافظ
پدر جین : خداحافظ
عمه و سوفیا : خداحافظ
بعدم عمه دست سوفیا رو گرفت و رفتن داخل خونشون آخیش رفتن حالا هم میریم خونه بلاخره میتونم ا/تو ببینم
از زبان راوی
جین با خودش فکر میکنه که تونسته ا/تو گول بزنه ولی نتونسته ا/تم توی اون جشن بوده و همچی رو دیده و شنیده جین با این خیال که ا/ت از هیچی خبر نداره به اون خونه رفت به محض رسیدن و سلام کردن به کورالین به سمت اتاقشون قدم برداشت وقتی رسید ا/تو دید که خوابیده بود با خودش گفت ای کاش بیدار بودی و میتونستم باهات حرف بزنم ولی خوب شد که خوابیدی چون اگه منو با این وضع میدیدی حتما میگفتی کجا بودم رفت و کنارش نشست و باهاش حرف زد بعد از حرف زدن بدون اینکه بدونه ا/ت بیداره و همچیزو شنیده رفت و لباساشو عوض کرد اومد و کنار ا/ت خوابید تا اون موقع گونه های ا/ت خشک شده بود
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
اسلاید دوم : لباس ا/ت داخل جشن 💓💜
اسلاید سوم : لباس سوفیا داخل جشن 🌻🧡
اسلاید چهارم : لباس جین در جشن 🫂🌊
۶۰.۰k
۱۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.